جنگِ سرد و جنگِ روانی
جنگِ سرد
جنگِ روانی
جنگِ مخفی
مطلبی که میخواهم در موردش صحبت کنم به تمامِ این نامها شناخته شده. جنگِ روانی و جنگِ سرد به اندازۀ عمر بشر قدمت دارند. با این حال، تا قبل از جنگ جهانی اوّل، این مبحث به عنوان یک رشتۀ جداگانه بررسی نمیشد. در زمانِ جنگ جهانی اوّل، تمام کشورهایی که در جنگ شرکت داشتند فهمیدند جنگِ روانی چیست؛ در واقع، جنگِ روانی به عنوانِ "سلاحی که جنگ را برد" معرّفی شد. سَرِ جنگ جهانی دوّم، همۀ دنیا فهمیدند جنگِ روانی چیست؛ فقط ایران بود که نفهمید.
جنگِ روانی، در واقع، یک نوع جنگ نیست. جنگِ روانی به عملیاتی میگویند که در کنار عملیاتِ نظامی، برای به دست آوردن منافع نظامی، به کار برده شود. در حالی که جنگِ سرد به جنگی میگویند که بدون استفاده از سلاحها و تشکیلاتِ نظامی رُخ دهد. در جنگِ سرد، بدون استفاده از ابزار نظامی- فقط با عملیات روانیِ خالی - به قضایا فیصله داده میشود. با اینکه احتمال دارد از ضرب و شتم، آدم کشی، و ترور استفاده شود، از جنگِ نظامی استفاده ای نمیشود.
در جنگ روانی و جنگ سرد، از پُراپُگَندا زیاد استفاده میشود. پُراپُگَندا به استفاده از هر نوع وسیله ارتباطی، بدونِ ضرب و شتم، برای تحتِ تآثیر قرار دادنِ احساسات و افکارِ مخاطب (که معمولاٌ عموم میباشد) گفته میشود. واژۀ پُراپُگَندا فقط موقعی به کار برده میشود که پُراپُگَندیست ( کسی که مسئول برگُذاریِ پُراپُگَندا میباشد) قصد فریب دادن مخاطب را داشته باشد. حتّی اگر پیام حقیقی باشد، بسته به زمینه و زمانِ پخش مطلب میتواند پُراپُگَندا محسوب شود. در نتیجه، پُراپُگَندا همیشه مخاطب مشخّصی دارد؛ هر پیامی برای هر شخص و یا هر گروهی مناسب نمیباشد. به علاوه، پُراپُگَندا عمدی و حساب-شده میباشد. اگر کسی به طورِ اتّفاقی پیامی را بفرستد، عملش پُراپُگَندا محسوب نمیشود. پُراپُگَندا، همچنین، به خودِ پیام هم گفته میشود. هدفِ پُراپُگَندیست آماده کردن مخاطب برای عمل میباشد. در واقع، پُراپُگَندیست اُمیدوار است که با انجام عملیات خود، افکار یا احساسات معیّنی مثلِ هسته در فکر و دلِ مخاطب کاشته شوند تا مخاطب، در آینده و در زمانِ مُعیّنی، دست به عملِ خاصّی بزند و یا از انجامِ عملی خودداری کند. به خاطر داشته باشید که دستور و فرمان پُراپُگَندا محسوب نمیشوند. در نتیجه، مُخاطبِ پُراپُگَندا معمولاٌ گروهِ بزرگی است که ارزش زحمتهایِ پُراپُگَندیست را داشته باشد. اگر مخاطب گروه بزرگی نباشد، بایستی آدمِ مهم یا مؤثّری باشد. در جنگهای اخیر خاورمیانه، خیلی از مهاجران و مسافرین از کشورهای عربی هدفِ پُراپُگَنداهایِ غربی قرار میگرفتند. دلیلش این بود که آدمهای تحصیل نکرده و غافل راحتتر گول میخوردند و مطالب دروغین را به عنوان حقیقت میپذیرفتند. سپس، این افراد اطّلاعات غلط را به مردم خود منتقل میکردند. در بعضی از موارد، جاسوسهای وزارت اطلاعات و عوامل دولتی هم حرفِ این آدمهای بیطرف را باور میکردند و، در نتیجه، تصمیمات غلط میگرفتند. پس، یک پُراپُگَندیست همیشه با مقصودِ خاصّی پیام خود را میرساند. خیلی از پیامهایی که بین مردم رد و بدل میشود برای لذّتی که به سخنران میدهند بیان میشوند، نه برای تأثیری که در شنونده قرار است ایجاد گردد. و در آخر، پُراپُگَندا همیشه برایِ برنامه هایی استفاده میشود که قرار است تأثیرات گسترده در اجتماع داشته باشند. معمولاً، هدفِ پُراپُگَندیست رسیدن به منافع سیاسی و یا نظامی است. بعضی از سیاستمداران پُراپُگَندا را با تبلیغ بازرگانی و یا فروشندگی اشتباه گرفته اند. پُراپُگَندا به سمتِ عقاید و اعتقاداتِ اساسی مردم روانه میشود و قصد تغییر آنان را دارد؛ در حالی که فروشندگی اقتصادی قصد کشیدنِ پول از جیب مردم را دارد - که مسئلهٔ چندان مهمّی برای مصرف-کننده نمیباشد. برای مثال، در نظر بگیرید که مُبَلِّغی مسئول ساخت تبلیغ بازرگانی برای یک نوع سیگار است. این مُبَلِّغ میتواند از زیباییِ یک هنرپیشهٔ زن استفاده کند. مثلاٌ، هنرپیشه با لباسهای جذّاب و تحریک کننده حاضر شود و سیگار را به دست بگیرد. اگر آن سیگار مصرف کننده را به یادِ لایِ پایِ آن هنرپیشه میاندازد، که خُب عالی! سیگار فروخته شد! ولی برای راه انداختن جنگ و یا ایجاد تغییر و تحوّل در سیستم نمیشود از این شِگِرد استفاده کرد. پس برای راه اندختن پُراپُگَندا، دسترسی به یک سری اطلاعات و مهارتهای دیگری لازم است.
جنگِ روانی در حین و یا- در اکثر موارد- قبل از جنگ شروع میشود و تا سالها و شاید قرنها پس از جنگ ادامه میابد. جنگِ روانی و جنگِ سرد بیشتر بر علیهِ مردم عامّیِ دشمن راه انداخته میشوند تا بر علیِه مقاماتِ دولتی و رهبرانشان؛ این به این معنی است که در جنگِ روانی و جنگِ سرد، مردمِ عامّی بیشتر صدمه میبینند. در اغلبِ مواقع، دشمن خود را در جنگِ روانی مخفی نگه میدارد. در خیلی از مواقع، دشمن زیرِ نقابِ مذهب، کلیسا، گروههای صلح طلب، نشریاتِ دوستانه، آثارِ ادبی و علمی، و انجمنهای حمایت از حقوق بشر مخفی شده است. بُرد و باخت ماهها، و حتّی سالها، پس از انجام عملیات معلوم میشود. موفقیت، با اینکه قابل محاسبه نمیباشد، میتواند فنا ناپذیر باشد. شکست، هرچند غیر قابل شناسایی و سنجش ناپذیر، میتواند نابود-کننده باشد.
برای تفکیک و تشریح این مطلب، نمونه هایی از تاریخ را مثال خواهم زد. در تاریخ، تنها چیزی که عوض نشده آدمها هستند. همه چیز تغییر کرده: صنعت، زبان، نظام اجتماعی، رسم و رسومات، و سنّتها. ولی آدمها تغییر نکردند. به همین دلیل است که تاریخ دانان تاریخ را سلاح میدانند. همان وقایعی که در تاریخ اتّفاق افتاده اند، خود را در مناطق و زمانهای دیگر تکرار میکنند. تنها تفاوت این است که وقایع روز خود را با استفاده از تکنولوژیِ روز تکرار میکنند.
نمونه هایی از جنگِ روانی در تاریخ:
نبردِ گِدییان با مِدیانایتها: یکی از شِگِردهای جنگِ روانی ایجاد هول و هراس در دشمن و گُنده کردنِ تعدادِ افرادِ خود میباشد. منظور من از دشمن فقط سربازانشان نیست. دشمن، در واقع، همه اهالیِ منطقه مورد هدف قرار گرفته هستند. این را به یاد داشته باشید که خیلی از جنگهایِ روانی به سمت مردم عامّی روانه میشوند، نه سیاستمداران و سربازان ارتشی. یکی از قدیمیترین کاربُردهای این شِگِرد توسّط گِدییان در جنگ با مِدیانایتها رُخ داد که در فصل هفتمِ کتابِ قاضیان آمده است.
گِدییان درشرایط نامساعدی قرار داشت. تعداد مِدیانایتها از افراد او خیلی بیشتر بود و نزدیک بود که به وضعِ فجیحی شکست بخورد. شگردهای معمولیِ رزم به جایی نمیرسیدند. پس گِدییان با در نظر گرفتن رسم و رسومات جنگیِ آن زمان به چاره دیگری رسید. گِدییان میدانست که سنّت جنگِ آن زمان ایجاب میکرد که هر صد نفر سرباز با یک چراغ و یک مشعل همراه باشند. با مجهز کردن هر کدام از افرادش با یک مشعل ویک پارچ و یک شیپور، در مقابلِ دشمن وانمود کرد که تعدادشان صد برابرِ تعدادِ واقعی است. در آن زمان، مثل امروز، نمیشد چراغ را با دکمه روشن و خاموش کرد؛ پس پارچها آتشِ مشعلها را قایم کردند. بعد گِدییان در شب افرادش رو در سرتاسرِ اردوگاهِ دشمن پخش کرد. در نتیجه، وقتی که همه افراد پارچهایشان را در آنِ واحد از رویِ مشعلها برداشتند و شیپورها را به صدا درآوردند، دشمنان فکر کردند که تعداد زیادی از دشمنان در اردوگاهشان حضور دارند. و از آنجایی که نزدیکشان هستند، وقت فراری نیست. پس، بدونِ نظم و انتظام، پراکنده شدند و دست به فرار زدند. بعداٌ گِدییان با سربازانش بین راه کمان کرد و کارِ مِدیانایتها را ساخت. تاریخدانِ یهودی پیروزی را به حساب قدرت خدا گذاشت، ولی در حقیقت کار گِدییان بود.
استفاده از ابزارهایِ ناشناخته و منحصر به فرد برای ایجاد سردرگُمی در دشمن یکی از سلاحهای روانی بوده که در تارخ تمام ملل مشاهده شده. در چین، امپراتور فتح کننده "وَنگ مَنگ" در یک سِری سعی کرد اقوام "هانیش" را از بین ببرد. با اینکه امپراتور نطامیِ "هَن" شیوه های جااُفتاده را بیشتر قبول داشت، او ارتش خود را شامل زیادی از جادوگران نطامی کرد. "وَنگ مَنگ" در این شیوه رودست خورد؛ ولی "وَنگ مَنگ" آدمِ سِمِج و خلّاقی بود و در سال ۲۳ بعد از میلاد مسیح، راه دیگری برای مقابله با شورشیانی که قصد برانداختنِ حکومتش را داشتند پیدا کرد. شورشیان یکی از دروازه های شهر را شکسته بودند و بعد از ساعتها جنگ وارد قصر امپراتور شدند. "وَنگ مَنگ" تمامِ حیواناتِ نمایشخانه امپراتوری را برای ترساندن شورشگرایان جمع کرد؛ ببر و فیل و کرگدن شاملشان بود. شورشیها اوّل حمله کردند و ژنرال امپراتوری "وَنگ سان" را کشتند. در همین حال، حیوانات رها شدند و شورشیان را هراساندند. یک توفان هم که در آن موقع اتّفاق افتاد سردرگمی را بیشتر کرد. ولی با تمامِ این احوال، پُراپُگَندایِ نظامیِ شورشیان اِنقَدر سرمست و در عمل موفق بود که لشکر امپراتور شکست خورد. در واقع, شورشگرایان شِگِردِ "فرمانده دشمن را سر- در-گُم و ضعیف کُن" را به نحو احسنت به اجرأ گذاشتند. پس از آن، "وَنگ مَنگ" افسردگیِ شدیدی پدا کرد و سلامتش به خطر افتاد. زیادی از حد مشروب میخورد و هیچ چیز به جز صدف نمیخورد. همه چیز را به تقدیر و خدا واگُذار کرد و به علّتِ اینکه نمیتوانست خودش را تکان دهد، نشسته روی یک صندلی میخوابید. صبح روز بعد بعضی از مردم دیگر شهر به آنان پیوستند و با وارد شدن در قصر، قسمتهایی از آن را به آتش کشیدند؛ و "وَنگ مَنگ" در همان سال کشته شد.
جنگِ روانیِ موفّقِ کونگ مینگ:
کونگ مینگ، جنگندۀ جوانی در قرن دوّم پس از میلاد مسیح، از رُقَبای مُسِن تر و باتجربه تر از خود جلو زده و تبدیل به ژنرال - و بعداٌ به یک استاد - شد. یکی از قدیمیترین پیروزیهای کونگ مینگ قبل از ژنرال شدن به دست آمد: نَواحیِ شو و وِی، در انتظار نبرد روز بعد، در دو طرفِ رودخانه پهنی اردو زدند. ده هزار تیرِ کمان قرار بود به ارتش شو برسد. کونگ مینگ سرباز ناحیه شو بود. وقتی که خبر آوردند که تیرها نرسیده اند, فرمانده شو آماده به برگشت بود که کونگ مینگ نقشه ای به فکرش رسید که تیرهای لازم را به دست آورد. آن شب، به محض اینکه مه غلیظی دو طرف رودخانه را پوشاند، کشیکهای وِی متوجّه صدای قایقهایی در رودخانه شدند. بر این باور که نیروهای شو قصد حمله ناگهانی را دارند, تمام تیر اندازانِ وِی تیرهای خود را به سمت صدای قایقها رها کردند. پس از کنار رفتن مه بود که نیروهای وِی متوجّه اشتباه خود شدند: نیروهای شو قایقهای بدون سرنشین خود را که با طناب به هم متصل شده بودند به سمت خود میکشیدند، هر کدام از آن قایقها پر از تیرهای قابل استفاده، گیر کرده به نِیها، اهدا شده توسط دشمن.
به دلیل زیرکی و ذکاوت، کونگ مینگ به عنوان فرمانده نیروی کوچکی برگزیده شده و اعزام به دفاع شهرِ سی شد. به محض اینکه کونگ مینگ وارد شهر شد فهمید که نیروی بزرگی از وِی به فرماندهیِ ژنرال سوما یی برای فتح شهر در راه است. از آنجایی که زمانی برای رسیدن نیروهای امدادی نبود، کونگ مینگ به تمام افراد نیروی ناچیز خود دستور داد که در تپّه ها قایم شوند و آماده رو-در-رو شدن با دشمن به تنهایی شد! وقتی سوما یی و افرادش سررسیدند، از دیدن دربهای شهرِ سی شُکّه شدند. پس از بررسی محرمانه، کونگ مینگ را نشسته بر بالای دیوارِ عریضِ شهر پیدا کردند، در حال لوت زدن برای دو خانم خندان، نه در لباس نظامی، بلکه در جامه ابریشمی. سوما یی، از ترس اینکه تله برای او کار گذاشته شده که وسوسه شهر بی-دفاع شود، به افراد خود دستور ترک ناحیه را داد و به سرعت روانه کوهها شد- طبق برنامه کونگ مینگ. کونگ مینگ مطلع بود که ارتشِ وِی درّه باریکی را در راه داشت و برایِ عبور از این درّه مجبور بود نظم خود را به هم بزند.
پُراپُگَندایِ مردمِ آتِن:
نمونه دیگری از جنگِ روانی، که با موفّقیت انجام شد، در قرن پنجم قبل از میلاد مسیح رُخ داد. تُمِستِکلیز (سیاستمدار آتنی)، از آنجایی که میدانست لشکر آیُنیان روز بعد به آرتمیزیوم میرسد، بهترین کشتی های آتن را انتخاب کرد و رفت به جایی که آب برای آشامیدن وجود داشت. آنجا, روی سنگها حَکّاکی کرد: "مردم آیُنیا، شما در اشتباهید که با پدرانتان میجنگید و به اسارتِ یونان کمک میکنید. به جای این کار، به ما ملحق شوید و اگر نمیتوانید این کار را بکنید، عقب کشی کنید و از مردم کِریا هم بخواهید که همین کار را بکنند. و اگر هیچکدام از این گُزینه ها امکان پذیر نبود و شما مجبور شدید که با ما بجنگید، در عمل، در حین جنگ، از قصد کوتاه بیایید و نرم عمل کنید. به یاد داشته باشید که شما از آب و اجدادِ ما هستید."
توجّه داشته باشید که پُراپُگَندیست سعی میکند خود را جایِ مخاطبش بگذارد و قضایا را از دید آنان بررّسی کند. با وانمود کردن اینکه نگران سلامتیِ آنان است، سعی میکند خودش را در دلِ آنان جا کند. و با پیشنهادِ اینکه مردم آیُنیا در رزم شُل رفتار کنند، زمینه را برای یک پُراپُگَندایِ دیگر فراهم میکند: پُراپُگَندا بر علیه ایرانیان، که ایرانیان فکر کنند که هر آیُنی که کمتر از حَدّ تواناییَش عمل کرد، از عوامل مخفی آتنیها است؛ که دشمن را برعلیه دشمن تحریک کند.
نمونه ای مشابه به همین پُراپُگَندا اخیراٌ در ایران توسط KKK اجرا شد. عوامل غربی در ایران، و حتّی در جوامع ایرانیِ خارج از کشور، سعی میکردند شایعه کنند که بسیجییان و مقامات دولتیِ ایران اصلیتِشان به عربها برمیگردد و، در نتیجه، بیگانه تشریف دارند؛ که قبل از انقلابِ سالِ ۵۷ کمتر کسی مسلمان بوده و فرهنگِ ایرانیان فرهنگِ غربی بوده است. و اینکه خمینی بوده که مردم را تبدیل کرده بوده. پُراپُگَندایشان به این صورت پیش رفت که آنهایی که انقلاب کرده بودند همه دوستانِ فلسطینی و عربِ خمینی بوده اند که شبیه به ایرانیان بوده و شعارهای انقلاب را به فارسی یاد گرفته بودند. عواملِ KKK حتّی برای اثباتِ حرفهایشان از سینمای هالیوود هم استفاده کردند؛ در فیلمِ "آرگو" نمایش داده میشود که تعداد خیلی زیادی از مردم شبیه به ایرانیان شعارهای انقلابی را میدهند. در نتیجه، بینندگان این فیلم فکر میکردند که اگر امریکاییها قادر به انجامِ این کار هستند، پس خمینی هم میتوانسته. هر چند که این پُراپُگَندا برای جنگِ سرد استفاده شد, هدفش تحریک کردن مردم ایران بر علیهِ عوامل دولتی و ایجاد انقلاب بوده- چون ایرانیان تحمّلِ استعمارِ بیگانه را ندارند. از طرفِ دیگری، این پُراپُگَندا قصدِ به جا گذاشتن تصویر منفی از بعضی از ایرانان را داشته است؛ مردمی که تبدیل شوند، بیشرف محسوب میشوند و در نتیجه لایق به حکومت نمیباشند. این پُراپُگَندا فقط بر ایرانیانی که تاریخ خود را نمیدانستند میتوانست موفّق واقع شود.
پُراپُگَندایِ مردمِ هَن: شِگِرد دیگری از پُراپُگَندا رد کردن دشمن به عنوان شیطان است. نمونه ای از این شیوه در سال ۲۰۰ پس از میلاد مسیح توسّط شورشگرایان هَن در شب قبل از عملیات نطامیشان انجام شد. رد کردن حکومت و یا حاکم قبل از شروع جنگ امجام میشود و بعد از آن برای توجیف کردن هر عملی برای هر طرف قابل استفاده است. در "روایات سه قلمرو" چینی، اعلامیه ای از شورشگرایان هَن به ثبت رسیده است که بر این قرار است:
"حکومت کنونی این روزها به شیطنت افتاده و اخلاق مقامات امپراتوری فاسد شده است. وزیر یاقی از بینطمی سؤ استفاده میکند و شیطنت میکند. در نتیجه، مصیبت بر سر مردم بیگُناه میبارد. ظلمت مردم معصوم را از پا درآورده است. ما، برای حفظ آبروی خاندان، نیروهای نطامی را علم کرده ایم که دولت را نجات دهد. همه هم اکنون عهد میبندیم که هر چه را که داریم در این راه بگذاریم. هیچ عمل خودسرانه و یا خودخواهانه مجاز نیست. اگر کسی از این عهد فاصله بگیرد، حقِ زندگی و به جا گذاشتن اولاد را ندارد. خدایان و ارواح اجدادمان شاهد اعمالمان هستند."
این نمونه پُراپُگَندا لایق بررسی است، به دلیل اینکه تمام تاکتیکهای زیل را در آنِ واحد به کار میبرد: ۱- نام بردن دشمن ۲- خود را به عنوان مردم برتر معرّفی کردن ۳- دلسوزی برای مردم عامّی ۴- اعلامِ برنامه تشکیل دولت منصفانه ۵- تأکید بر قدرت و شئوناتِ اخلاقیِ بالایِ خود ۶- ایجاب اتّحاد ۷- استفاده از مذهب
پُراپُگَندایِ چَنگیز خان: تحقیقات اخیر ثابت کرده است که چنگیز خان مغولی که دنیا به عنوانِ فرمانده ای با لشکرِ غیرِ قابلِ شمارش میشناسند، نمیتوانسته صاحب آن تعداد سرباز بوده باشد. اروپاییها به این شکل چنگیز خان را میشناختند، چون عوامل چنگیز چنین داستانهایی را در خیابانها پخش میکردند. مغولان حمله هایشان را بر اساس اطلاعاتی که درباره دشمن از طریقِ جاسوسان به دست میاوردند برنامه ریزی میکردند و بین دشمنانشان شایعات در مورد تعداد، وحشیگری، و قوّتشان پخش میکردند. در یک مورد ثبت شده، چنگیز حتّی از جاسوسان دشمنش برای گمراه کردن و ترساندنشان استفاده کرد: چنگیز خان آماده به جنگ با خوارزم بود که شاهِ خوارزم جاسوسانی را به ناحیه چنگیز فرستاد. تاریخدانی جاسوسان را طوری فریب داد که پس از برگشت به خوارزم به سلطانشان این اطلاعات را رساندند:
"سربازانِ چنگیز همه مردانِ کامل و تنومندی هستند و شبیه به کُشتی گیران میمانند. آنان هیچ چیز به جُز خون و جنگ نفس نمیکشند و آنقدر بیتابِ جنگ و دعوا هستند که ژنرالهای چنگیز به سختی میتوانند آنان را رام کنند. ولی با اینکه خیلی آتشی هستند، مطیع به فرمان و کاملاٌ متعلّق به فرمانده هستند. آنان به هرنوع غذایی قانع هستند و هر گوشتی که فراهم باشد میخورند. پس بر خلاف مسلمانان، بدون دردسر بقا میابند. و آنان نه تنها گوشت خوک را میخورند، گوشتِ گرگ و خرس و سگ و گربه هم میخورند. و درباره تعدادشان، لشکرِ چنگیز خان غیر قابل شمارش است."
حاکم و مردمِ خوارزم، با اینکه توقّع رو در رو شدن با لشکرِ غیر قابل شمارشِ گرگ خور را داشتند، به نحو احسنت جنگیدند؛ ولی رشته جنگ را به عهده چنگیز گذاشتند و به همین دلیل شکست خوردند.
نمونه ای از این نوع پُراپُگَندا در سالِ ۲۰۰۷ میلادی توسط استاد "داریو مَسترِپییِری" به جا گذاشته شد. استاد "داریو مَسترِپییِری" کتابی را به عنوانِ "هوشِ مَکاکیووَلی" نوشتند که در آن درباره دسته ای از میمونها به نامِ "ریسِس مَکَک" بحث میکنند. ایشان ۱۷۵ صفحه کتاب را به اثباتِ این نکات اختصاص دادند: " ریسِس مَکَکها حیواناتِ فوق العاده گروهی هستند؛ اگر کسی به یکی از آنان حمله و یا صدمه ای وارد کند، با همه گروه دشمن میشود. که آنان در هر ناحیه ای از دنیا دوام میاورند- در سرما، در گرما، در پستی، در بلندی میتوانند سر کنند؛ و هر غذایی که بهشان بدهید میخورند. در صفحۀ ۱۴ کتاب اشاره کردند که در یک مورد، به علّتِ عدمِ آذوقه، وادار به وارد کردنِ غذایِ روباه از سِینت لوئیس شدند. و اینکه دعوا مهمترین بخشِ زندگیِ این حیوانات است و آنان بیشتر زندگی خود را به جنگ اختصاص میدهند. و در آخر، ریسِس مَکَکها در اقسام نقاط آسیا پیدا میشوند (یعنی تعدادشان زیاد است). و از آنجایی که حیوانات فهم و تربیتِ اخلاقیِ انسانها را ندارند، رحم اصلاٌ سَرِشان نمیشود. از همه این نکات مهمتر: استاد مَسترِپییِری به خوبی این حیوانات را میشناسند و به نحو احسنت میتوانند تربیتشان کنند."
کاربردی از پُراپُگَندای "ترساندنِ دشمن از جنگ" اخیراٌ توسط عوامل KKK بر علیه جمهوری اسلامی ایران به کار گرفته شد. هر چند که جنگِ KKK جنگِ سرد بود، "ترساندنِ دشمن از جنگ" میتوانست شگرد مؤثّرری واقع شود. در این پُراپُگَندا هم، مثلِ خیلی دیگر از برنامه های KKK، از ایرانیانِ مقیمِ کشورهای غربی استفاده شد. بگذارید یک جوانِ ۱۸ ساله ایرانی مقیمِ اسرائیل به زبانِ خودش برایتان شرح دهد:
"مادرم مرا در سنِ ۱۸ سالگی به پیشِ خواهرش در اسرائیل فرستاده بود که به تحصیلاتم ادامه دهم. یک روز سرِ سفره خاله ام بحث را به آنجا کشاند که یکی از دوستانِ اسرائیلیِ او غذای سگ و گربه را به مدّت چند ماه، به طور تصادفی, خورده بوده و اصلاٌ مسموم نشده بوده. من در آن زمان مطلع نبودم که خاله ام برای جوامع مخفی غربی فعّالیتهای سیاسی میکند. ولی پس از اینکه ماجرا را فهمیدم, متوجه شدم که غرض از این حرف پخشِ شایعه بینِ ایرانیان بود که اسرائیلیها جونِ سگ دارند؛ خاله من میدانست که من با ایرانیانِ دیگر در تماس هستم و ما همیشه در مورد مسائلِ خاص با هم بحث میکنیم (من در تماسهای تلفنی و ایمیلهایم همیشه برای دوستانم از اعمال خاص اسرائیلیها صحبت میکردم.) اگر این داستان گوش به گوش پخش میشد، در نهایت به گوشِ مأمورانِ وزارت اطلاعات ایران هم میرسید؛ و آنان که از جنگِ روانی آگاه هستند، ممکن بود فکر کنند که قرار است جنگ شود."
بوئرها و مردمِ برمه: در اواخر قرن نوزدهم، دو دسته از جنگها تأثیراتی که جنگِ روانی میتواند بگذارد را ثابت کردند. انگلیسیها هم بوئرها و هم برمه اییان را استعمار کردند. برمه اییان از تعداد بیشتری برخوردار بودند و کشور بزرگتری داشتند. با این حال, برمه توسط انگلیسیها در جنگی بی سر و صدا و با آبروریزی فتح شد؛ هیچ کشوری به دادشان نرسید. آنان حتّی نتوانستند اعلام تسلیم کنند؛ انگلیسیها در وسط جنگ، با اعلامِ انهدامِ دولت برمه، اعلامِ اتمامِ جنگ کردند و مدّعی شدند که هم-اکنون برمه به امپراتوریِ هند متصل شده است. در حالی که بوئرها سر و صدا در تمامِ دنیا به راه انداختند. آنان با آلمانی ها، ایرلندیها، امریکاییها، فرانسویها، هلندیها، و هر کس دیگر که ممکن بود از انگلیس انتقاد کند تماس برقرار کردند. حرف خود را بلند و به صورت مکرر بیان کردند. آنان جنگِ کماندو را راه انداختند، که واژۀ "کماندو" به لغتنامه نطامی بین المللی اضافه شد. آنان گروههای کوچکی را به پشت جبهه انگلیسیها فرستادند، که المشنگه ایجاد کرده و در نشریات دنیا غوغا به پا کردند. در نهایت، وقتی که تسلیم شدند, برای خودشان دلایل قانع کننده ای داشتند. بوئرها لکّه ننگی بر لباسِ انگلیسیها گذاشتند. هیچکس برمه اییان را به یاد ندارد؛ ولی همه بوئرها را به یاد میاورند. بوئرها از هر وسیله ای که به دستشان آمد استفاده کردند؛ هر کاری که توانستند کردند. آنان حتّا چِرچیل را هم دستگیر کردند.
نمونه هایی از جنگِ روانی در پوسترها:
یکی از شگفت-آورترین پوسترهای جنگ جهانی دوّم. این پوستر توسط امریکاییان در سال ۱۹۴۵ برای پخش توسط ب-۲۹هایی که در آسمانهای ژاپن پرواز میکردند آماده شده بود. این پوستر یازده شهر ژاپنی را برای تخریب اعلام میدارد. این پوستر، به ظاهراٌ, به مردم ژاپنی هشدار میدهد که جان خود را حفط کنند. ولی در حقیقت، هدف این پوستر بستنِ یازده شهر مهم ژاپنی و صدمه زدن به زحمات ژاپنیها بوده است. همزمان, این پوستر به آمریکاییها اعتبارِ انسانیت میدهد و از اتهامات دشمنان که امریکاییها با بی بند و باری بمب-باران میکردند جلوگیری میکند.
این پوستر در زمان جنگ جهانی دوّم توسط آلمانیها برای سربازانِ امریکایی درست شده بود. آلمانیها، از انتشار این پوستر که در جبهه ایتالیا پخش شد، توقّع از حرکتِ خاصی از خوانندگان امریکایی نداشتند. هدف آلمانیها فقط ضعیف کردن اراده و به هم زدن اتّحاد لشکر امریکا بود. آدمِ اسکلتی در این پوستر کاریکاتورِ رئیس جمهور امریکا در آن زمان, آقای فرَنکلِن روزِوَلت, میباشد. نوشته بالای صفحه میخواند: "من مکرراٌ و مکرراٌ به شما اطمینان میدهم که هیچ پسر امریکایی در جبهه های خارجه قربانی نشود." در سر تا سرِ جنگ جهانی دوّم آلمانیها به دلیل افکار نژاد-پرستانه و جانبدارانه خودشان اطلاعات غلط درباره امریکاییها بر دست داشتند. در نتیجه، شکایاتِ روزمره و معمولی را با دشمنیِ خیانت-کارانه عوضی میگرفتند. به همین دلیل، پوسترهایی نظیر این پوستر از آلمانیها بعید نبود.
این پوستر، که در جنگ جهانی دوّم توسط آلمانیها در سال ۱۹۴۴ در جبهه ایتالیا پخش شده بود، منبع پُراپُگَندا را مخفی نگه میدارد. ولی کاملاٌ معلوم است که کار، کارِ آلمانی ها بوده. هدف منصرف کردن سربازان امریکایی از ادامه جنگ بوده است. پوستر بالایی یک سرباز امریکایی را پس از جنگ نشان میدهد که درب و داغون و زخمی در خیابان سیب میفروشد. پایین پوستر میخواند: "برادر، یه سکّه داری به من بدی؟" متن پوستر پایینی میخواند: "حتماٌ آن آهنگِ سالِ ۱۹۲۰ به گوشتان خورده. در آن روزها، سربازانِ بازنشسته در خیابانها سیب میفروختند! سربازانِ پیشین مجبور شدند تظاهرات گشنگی تا واشنگتن را به راه بیاندازند تا مزایایی که سیاستمداران بیش از بیست سال به آنان وعده داده بودند را بگیرند. همه این وقایا پس از پیروزی بزرگ ۱۹۱۸ اتّفاق افتاد. آیا آن پیروزی برای مرد-در-خیابان, مزرعه دار، و یا سربازانِ پیشین هم پیروزی بزرگی بود؟ مسلماٌ نه! اون سرباز فقط برای ریسک کردنِ جانش خوب بود، ولی بعد از اتمام جنگ فراموش شد. وقتی که کارخانه های صنعت جنگ در صبح روز پس از آتش-بست بسته شدند، سربازانِ پیشین به مدّت چندین سال با بیکاری و فلاکت مواجه شدند. حالا پس از این جنگ چه به روزِ شما میاید؟ همان اتّفاقات تکرار میشود. هر جنگی در تاریخ با رکود اقتصادی و بیکاریِ گسترده دنبال شد. خر نشید و حرفای قلمبه سلمبه پُراپُگَندیستهایِ واشنگتن رو درباره "صلحِ فنا ناپذیر و آبادانی" باور نکنید. اینو تو کَلَّتون فرو کنید: فقط یک دسته از آدمها هستند که از هر جنگی سود میبرند: آدمهای واشنگتن و جهودها. اونا میخوان شما به جنگ برید چون خونِ شماها سود کلانی بِهِشون میرسونه. برای سود اونا شما قراره که جونتون رو بدید یا یه روز درب و داغون برگردید خونه - و دوباره تو خیابونا سیب بفروشید."
ترساندن از مرگ، معلولیت، و از ترکیب افتادن:
این پوسترِ پُشت و رو که به زبان کُره ای نوشته شده است، سربازی را در مرکزِ هدفِ یک انفجارِ اتمی نشان میدهد. پشت پوستر، برای منصرف کردن سربازان از ادامه جنگ، محل سرباز را تخریب شده نمایان میکند.
این پوستر در زمان جنگ جهانی دوّم توسط آلمانیها در شمال غربی اروپا برای سربازان امریکایی ارسال شده بود. این پوسترِ پُراپُگَندا به یاد سربازان امریکایی میاندازد که ممکن است پس از برگشت از جنگ علیل و پیر شده باشند. نوشته پایین صفحه: "بعداٌ".
سؤ استفاده از عشق و غریزه جنسی:
امپراتورِ کف بالاآورده: در قرن پنجم پیش از میلاد مسیح، فو چای، پادشاه ناحیۀ وو در چین، مهمترین حریف خود، کو شیان، را شکست داده و دستگیر نمود. فو چای، در نهایت، حریف خود را پس از خوار کردن (با مجبور کردن آن به پارو زدن کود در طویله های شاهنشاهی) به قلمرو خود برگنداند - فقط به این شرط که کو شیان سالانه به او باج بپردازد. این باج معمولاٌ به صورت طلا و جواهرات پرداخته میشد، ولی هر از چندی فو چای اسب، حیوانات کمیاب، و کادوهای خارجی هم از کو شیان درخواست میکرد. ولی کو شیان - در دِلَش - تسلیم نشده بود. با اینکه سَرِ قراردادش با فو چای ایستاده بود و باجِ سالانه اش عقب نمیافتاد، با حوصله نقشه انتقام خود را از او کشید و به طورِ مخفیانه نیرویی نظامی را برای جنگ با فو چای آماده ساخت. ولی پیش از جنگِ نظامی، سعی کرد فو چای را با یک شگرد زیرکانه ضعیف سازد:
کو شیان مطّلع بود که فو چای لغمه ای که دیگران برایش فراهم کرده اند را به آنچه که با زحمت خود به دست آورد ترجیح میدهد. پس توقّع روزی که فو چای سفارش زن خوشگل بدهد را داشت. پیش از فرارسیدنِ آن روز، کو شیان قلمرو خود را جستجو و بی-نقصترین زن را در آن پیدا کرد؛ در آموزش و تربیت او از هیچ چیز دریغ نکرد؛ به او تعلیم داد چگونه لباس پوشد، چگونه حرف زند، چگونه راه رود، و غیره - که حواسِ فو چای را به طور کامل پرت کند.
سپس، آن روزی فرا رسید که فو چای درخواست یک زن زیبا را از کو شیان کرد. کو شیان زنی به نامِ سی شی را برای او فرستاد. بر طبق برنامه کو شیان، فو چای با یک نگاه عاشق سی شی شد. یک-دل-نه-صد-دل عاشقِ سی شی شده، فو چای یک لحظه هم نمیتوانست از او دور شود. کار به آنجا رسید که به او اجازه حضور در جلسات دولتی را میداد - و به زودی سی شی، به جای کارشناسانِ باتجربه، در مورد مسائل دولتی به فو چای نصیحت میداد و هیچکس جرأت سخن گفتن بر علیه سی شی را نداشت. وقتی سی شی نارضایتی خود را درباره قصر قدیمی فو چای در پایتخت قدیمی او ابراز کرد، پادشاهِ خاطر خواه بلافاصله دستور ساخت قصر جدیدی متخصص به او را داد؛ قصری خصوصی برای معشوقه اش دور از پایتخت شاهنشاهی. مدّتی از شروع این کار نگذشته بود که نظارت بر این پروژه تمام وقت و پولِ شاه را هدر داد، به خصوص که سی شی مرتباٌ نظرش را در مورد ریزه-کاریهای قصر عوض میکرد - و با عوض شدن نظر او، نظر پادشاه هم عوض میشد. چیزی نگذشت که پادشاه تسلّط فکری خود را از دست داد، ورشکسته شد، و در حالی که غُصّه تزئیناتِ قصر سی شی را میخورد، خبر به او رسید که قلمروَش توسط ارتشی که کو شیان به طور مخفیانه به وجود آورده بوده محاصره شده است. آن موقع بود که فو چای متوجّه شد چه طور رو دست خورده و به همین دلیل دست به خودکُشی زد.
بیماریهایی که از طریق روابط جنسی منتقل میشوند:
بیماریهایی که از طریق روابط جنسی منتقل میشوند در چندین مورد استفاده شده اند. در خیلی از مواقع، دشمن خود را زیر نقابِ دیگران مخفی میکند. رزمنده ای ممکن است سعی کند اهالیِ منطقه اشغال شده را متقاعد کند که مهاجمین زنانشان را خراب و عفونی به حساب میاورند. در موارد دیگری، دشمن سعی کرده بود که دشمن خود را متقاعد کند که یارانشان به زنانشان به چشمِ اسباب بازیِ جنسی نگاه میکنند و باور دارند که بایست با آنان همبستر شد و سپس رهایشان کرد.
این پوستر، که توسط ژاپنیها در جنگ جهانی دوّم برای فیلیپینیها طراحی شده بود، ظاهراٌ از طرف ارتش امریکا ارسال شده و قصد تحریک کردن مردم فیلیپین بر علیه امریکاییها را داشت. متن پوستر بر این قرار است: "مراقب بیماریهای جنسی باشید. اخیراٌ بین افسرهای ما به تعداد بیماریهایی که از طریق روابط جنسی منتقل میشوند افزوده شده است. این افزایش به دلیل روابط غیر قابل شمارش افسران ما با خانمهای فیلیپینی بدکاره اتّفاق افتاده است. به دلیل دوران سخت و قحطی به بار آورده توسط ژاپنیهایی که جزایر را اشغال کرده اند، خانمهای فیلیپینی حاضرند خود را به مقدار کمی غذا بفروشند. ما توصیه میکنیم، در همچین مواقعی، از تمام تجهیزاتِ محافظتی-مثل کاندوم و قرص- استفاده شود. حتّا بهتر است که فقط با زنان شوهردار، دختران باکره، و خانمهای نجیب همبستر شوید. در ضمن، به دلیل افزایش در گرایش فیلیپینیها به فرهنگ امریکایی، خیلی از خانمهای فیلیپینی بیشتر از مایل هستند که خود را در اختیارِ سربازان امریکایی قرار دهند. و از آنجایی که فیلیپینیها دانشی از بهداشت ندارند، حاملان بیماری شایع و مراقبت بسیار واجب میباشد."
دختری که تنها گذاشتی:
دختری که تنها گذاشتی: این سِری پوسترها با عنوان "دختری که تنها گذاشتی" توسط آلمانیها در جنگ جهانی دوّم برای پشیمان کردن سربازان امریکایی و همچنین انداختنِ اختلاف بین امریکاییها استفاده شده بود. پوستر هیچ اشاره ای به منبعِ پیام نمیکند، ولی کاملاٌ معلوم است که کارِ آلمانیها بوده؛ دکتر مُردِکای اِزیکیُل، که نامِشان در پوستر دوّم آمده، یک فرد حقیقی بوده اند. آلمانیها به دلیلِ اینکه این اسم بی-تردید جهود بوده از آن استفاده کردند. ترجمه هر پوستر زیرِ آن نوشته شده است.
سَم میدونه چی میخواد: دو سال پیش، "جون هاپکِنز،" دختری زیبا, در یک فروشگاهِ نیو یورک به عنوان یک فروشنده کار میکرد و چندان درآمدی نداشت. حالا خانم داره به عنوانِ منشی خصوصی "سَم لَوی" کار میکنه و کُلّی پول درمیاره. اوضاعِ کار عالیه و سَم داره کُلّی پول از رو قراردادایِ جنگ به دست میاره. برای سَم، هر چه قدر کشتار بیشتر ادامه پیدا کنه، بهتره. سَم هیچ رودربایستی درمورد خودمونی شدن با جون رو نداره. اصلاٌ چرا باید داشته باشه؟ نامزدِ جون، مردی خوش قد و بالا، "باب هَرِسِن"، در جبهَست، هزاران کیلومتر اونوَرتر، در حالِ جنگ برای سَم لَوی و امثالِ اون. جون باب رو دوست داره، ولی نمیدونه باب کِی برمیگرده.
سَم در محلِ کار: سَم لَویِ سیگار-جو، که از اروپایِ شرقی با ارزونترین جایِ کشتی وارد نیو یورک شد، قبلاٌ تو نواحیِ فقیرنشینِ نیو یورک مینشست. ولی بعد از اقدمات اول رئیس جمهور، آقای رُزِوَلت، درباره جنگ، تونست به بالای شهر بیاد. مُردِکای اِزیکیُل، معاون یکی از وزارت-خونه های واشنگتن، مردِ بزک کرده ای که وقتی همه تو جبه اند تو امریکا مونده، مطمئن شد که رفیقش، سَم، از جنگ سود کامل رو ببره. حالا چه دلیلی میتونه وجود داشته باشه که سَم لَوی منشی خصوصیش جون هاپکِنز رو برای شام و مشروب به خونه خودش دعوت نکنه؟ از همه این حرفا گذشته، جون در اواخر خیلی احساس تنهایی میکنه. دو سال پیش, باب هَرِسِن، مردی که میخواست باهاش ازدواج کنه، مجبور شد به میدان نبرد در اروپا بره، هزارن کیلومتر اونورتر. باب داره برای سَم لَوی و امثالِ اون میجنگه. جون امیدواره که باب با سلامت پیشِ اون برگرده. ولی با این حال میدونه که خیلی از دوستایِ دخترِش الکی منتظرِ مرداشون وایستادن و مرداشون هیچوقت برنمیگردن.
بیچاره جونِ کوچولو! هنوز داره به باب فکر میکنه: اون موقعی که هنوز جون هاپکِنزِ زیبا پُشت دخل مغازه تو نیو یورک کار میکرد، هیچ نمیتونست تصوّر کنه که یه روزی داخل آپارتمان دولوکس رو ببینه. باب هَرِسِنِ جوان هم همینطور- مردی که جون دوستش داره. باب اعزام به جنگ در جبهه های اروپا، هزاران کیلومتر دورتر از جون، شد. از طریق مؤسسه کاریابی "لازار،" جون به عنوان منشی خصوصیِ سَم لَویِ حُقّه باز کار پیدا کرد. سَم داره کُلّی پول از قراردادای جنگی در میاره. اگه کُشتار به این زودی تموم بشه، سَم سکته مغزی میکنه. حالا جون میفهمه باب و امثال اون برای چی به جنگ اعزام شدند. جون همیشه به باب به عنوانِ راهنمای زندگیش نگاه میکرد. حتّی موقعی که برای سَم شروع به کار کرد هم دختر خوبی بود. ولی اغلب مواقع وقتی که به باب فکر میکرد، احساس بدی بهش دست میداد. ولی کارفرماش اونو درک میکرد و همیشه با مهربانی باهاش برخورد میکرد. در واقع، اینقدر مهربون بود که مرتّب اونو به خونه خودش دعوت میکرد. سَم همیشه میخواست تابلوهای خونَشو به جون نشون بده. به علاوه, سَم اصلاٌ خسیس نبود و هر وقت که جون برای دیدن اون به خونش میومد، کادوهای قشنگ بهش میداد. ولی سَم آدمی نبود که بشه مُفتکی ازش چاپید. اون چیزِ خاصی رو میخواست؛ بدجوری هم میخواست. بیچاره جونِ کوچولو! هنوز داره به باب فکر میکنه. ولی یه جورایی امیدواره که باب هیچوقت برنگرده.
لحظه ای که اَزَش وحشت داشت: اون روزایی که جون هاپکِنزِ خوش-هیکل تو مغازه کار میکرد براش فراموش شده. به عنوان منشی خصوصی سَم لَویِ حقّه باز، پول-سازِ بزرگ در تجارت جنگ، جون تبدیل به اسباب بازیِ جنسی شده. سَم هیچ پولی تو جیبش نبود وقتی که شروع کرد و اصلاٌ هم خوشش نمیاد روزای بیپولیش به خاطرش بیاد. برای اون، جنگ بهترین اتّفاقی بود که میتونست بیُفته. مثل خیلی دیگه از افسرانی که به جبهه نرفتند، اون وضعش از پولایی که از رو پسران امریکایی که تو جنگ جون خودشونو فدا کردن درمیاد کلّی توپ شده. جون زن بدی نیست. تا دو سال نامزدشو ندیده بود. باب به اروپا اعزام شد که برای برنامه های سَم لَوی و امثالِ اون بجنگه. دو سال برای هر دختری مدّت زیادیه. تا شیش ماه، جون خبری از باب نداشت. به نظر میآمد که باب هم جزوِ مردان مفقود شده است. در یک بعد از ظهر آفتابی، جون، در حالی که داشت با سَم از یه بوتیکِ اعیونی بیرون میومد، چِشِش به یه مردی در روپوش نظامی افتاد. جون شُکّه شد؛ همچنین باب. چون اون باب بود که جلوی اون واستاده بود، عصا به دست، با یک پایِ قطع شده.
معانی و مفاهیمِ دیگرِ جنگِ روانی:
واژۀ "جنگِ روانی" به معانیِ دیگر هم جا افتاده است. در فرهنگِ عامیانه، واژۀ "جنگِ روانی" به جای "جنگِ اعصاب" فارسی به کار برده میشود. نکتۀ جالب اینجاست که "جنگِ اعصاب" در اوّل برای نام-گذاریِ سلاحِ هیتلر در جنگ جهانی دوّم به کار برده شده بود. واژه جنگِ روانی برای هیتلر و عواملش معنی دیگری داشت. برای عوامل هیتلر جنگ روانی "به کار گرفتن دستاوردهای روانشناسی برای تعویض نحوه جنگ" بود.
نکته: این مقاله شامل ترجمه ای از قسمتهایی از کتاب "جنگِ روانی،" نوشتۀ استاد "پال اَنتُنی لاینبارگر" میباشد. این مقاله ترجمۀ کامل کتاب نمیباشد.