جنگِ روانی و پُراپُگَندا

جنگِ سرد و جنگِ روانی

سه شنبه, ۹ ژوئن ۲۰۱۵، ۰۳:۱۸ ب.ظ

 

جنگِ سرد

جنگِ روانی

جنگِ مخفی



مطلبی که میخواهم در موردش صحبت کنم به تمامِ این نامها شناخته شده. جنگِ روانی و جنگِ سرد به اندازۀ عمر بشر قدمت دارند. با این حال، تا قبل از جنگ جهانی اوّل، این مبحث به عنوان یک رشتۀ جداگانه بررسی نمیشد. در زمانِ جنگ جهانی اوّل، تمام کشورهایی که در جنگ شرکت داشتند فهمیدند جنگِ روانی چیست؛ در واقع، جنگِ روانی به عنوانِ "سلاحی که جنگ را برد" معرّفی شد. سَرِ جنگ جهانی دوّم، همۀ دنیا فهمیدند جنگِ روانی چیست؛ فقط ایران بود که نفهمید.

 جنگِ روانی، در واقع، یک نوع جنگ نیست. جنگِ روانی به عملیاتی میگویند که در کنار عملیاتِ نظامی، برای به دست آوردن منافع نظامی، به کار برده شود. در حالی که جنگِ سرد به جنگی میگویند که بدون استفاده از سلاحها و تشکیلاتِ نظامی رُخ دهد. در جنگِ سرد، بدون استفاده از ابزار نظامی- فقط با عملیات روانیِ خالی - به قضایا فیصله داده میشود. با اینکه احتمال دارد از ضرب و شتم، آدم کشی، و ترور استفاده شود، از جنگِ نظامی استفاده ای نمیشود.     

در جنگ روانی و جنگ سرد، از پُراپُگَندا زیاد استفاده میشود. پُراپُگَندا به استفاده از هر نوع وسیله ارتباطی، بدونِ ضرب و شتم، برای تحتِ تآثیر قرار دادنِ احساسات و افکارِ مخاطب (که معمولاٌ عموم میباشد) گفته میشود. واژۀ پُراپُگَندا فقط موقعی به کار برده میشود که پُراپُگَندیست ( کسی که مسئول برگُذاریِ پُراپُگَندا میباشد) قصد فریب دادن مخاطب را داشته باشد. حتّی اگر پیام حقیقی باشد، بسته به زمینه و زمانِ پخش مطلب میتواند پُراپُگَندا محسوب شود. در نتیجه، پُراپُگَندا همیشه مخاطب مشخّصی دارد؛ هر پیامی برای هر شخص و یا هر گروهی مناسب نمیباشد. به علاوه، پُراپُگَندا عمدی و حساب-شده میباشد. اگر کسی به طورِ اتّفاقی پیامی را بفرستد، عملش پُراپُگَندا محسوب نمیشود. پُراپُگَندا، همچنین، به خودِ پیام هم گفته میشود. هدفِ پُراپُگَندیست آماده کردن مخاطب برای عمل میباشد. در واقع، پُراپُگَندیست اُمیدوار است که با انجام عملیات خود، افکار یا احساسات معیّنی مثلِ هسته در فکر و دلِ مخاطب کاشته شوند تا مخاطب، در آینده و در زمانِ مُعیّنی، دست به عملِ خاصّی بزند و یا از انجامِ عملی خودداری کند. به خاطر داشته باشید که دستور و فرمان پُراپُگَندا محسوب نمیشوند. در نتیجه، مُخاطبِ پُراپُگَندا معمولاٌ گروهِ بزرگی است که ارزش زحمتهایِ پُراپُگَندیست را داشته باشد. اگر مخاطب گروه بزرگی نباشد، بایستی آدمِ مهم یا مؤثّری باشد. در جنگهای اخیر خاورمیانه، خیلی از مهاجران و مسافرین از کشورهای عربی هدفِ پُراپُگَنداهایِ غربی قرار میگرفتند. دلیلش این بود که آدمهای تحصیل نکرده و غافل راحتتر گول میخوردند و مطالب دروغین را به عنوان حقیقت میپذیرفتند. سپس، این افراد اطّلاعات غلط را به مردم خود منتقل میکردند. در بعضی از موارد، جاسوسهای وزارت اطلاعات و عوامل دولتی هم حرفِ این آدمهای بیطرف را باور میکردند و، در نتیجه، تصمیمات غلط میگرفتند. پس، یک پُراپُگَندیست همیشه با مقصودِ خاصّی پیام خود را میرساند. خیلی از پیامهایی که بین مردم رد و بدل میشود برای لذّتی که به سخنران میدهند بیان میشوند، نه برای تأثیری که در شنونده قرار است ایجاد گردد. و در آخر، پُراپُگَندا همیشه برایِ برنامه هایی استفاده میشود که قرار است تأثیرات گسترده در اجتماع داشته باشند. معمولاً، هدفِ پُراپُگَندیست رسیدن به منافع سیاسی و یا نظامی است. بعضی از سیاستمداران پُراپُگَندا را با تبلیغ بازرگانی و یا فروشندگی اشتباه گرفته اند. پُراپُگَندا به سمتِ عقاید و اعتقاداتِ اساسی مردم روانه میشود و قصد تغییر آنان را دارد؛ در حالی که فروشندگی اقتصادی قصد کشیدنِ پول از جیب مردم را دارد - که مسئلهٔ چندان مهمّی برای مصرف-کننده نمیباشد. برای مثال، در نظر بگیرید که مُبَلِّغی مسئول ساخت تبلیغ بازرگانی برای یک نوع سیگار است. این مُبَلِّغ میتواند از زیباییِ یک هنرپیشهٔ زن استفاده کند. مثلاٌ، هنرپیشه با لباسهای جذّاب و تحریک کننده حاضر شود و سیگار را به دست بگیرد. اگر آن سیگار مصرف کننده را به یادِ لایِ پایِ آن هنرپیشه میاندازد، که خُب عالی! سیگار فروخته شد! ولی برای راه انداختن جنگ و یا ایجاد تغییر و تحوّل در سیستم نمیشود از این شِگِرد استفاده کرد. پس برای راه اندختن پُراپُگَندا، دسترسی به یک سری اطلاعات و مهارتهای دیگری لازم است.   

جنگِ روانی در حین و یا- در اکثر موارد- قبل از جنگ شروع میشود و تا سالها و شاید قرنها پس از جنگ ادامه میابد. جنگِ روانی و جنگِ سرد بیشتر بر علیهِ مردم عامّیِ دشمن راه انداخته میشوند تا بر علیِه مقاماتِ دولتی و رهبرانشان؛ این به این معنی است که در جنگِ روانی و جنگِ سرد، مردمِ عامّی بیشتر صدمه میبینند. در اغلبِ مواقع، دشمن خود را در جنگِ روانی مخفی نگه میدارد. در خیلی از مواقع، دشمن زیرِ نقابِ مذهب، کلیسا، گروههای صلح طلب، نشریاتِ دوستانه، آثارِ ادبی و علمی، و انجمنهای حمایت از حقوق بشر مخفی شده است. بُرد و باخت ماهها، و حتّی سالها،  پس از انجام عملیات معلوم میشود. موفقیت، با اینکه قابل محاسبه نمیباشد، میتواند فنا ناپذیر باشد. شکست، هرچند غیر قابل شناسایی و سنجش ناپذیر، میتواند نابود-کننده باشد. 

    

برای تفکیک و تشریح این مطلب، نمونه هایی از تاریخ را مثال خواهم زد. در تاریخ، تنها چیزی که عوض نشده آدمها هستند. همه چیز تغییر کرده: صنعت، زبان، نظام اجتماعی، رسم و رسومات، و سنّتها. ولی آدمها تغییر نکردند. به همین دلیل است که تاریخ دانان تاریخ را سلاح میدانند. همان وقایعی که در تاریخ اتّفاق افتاده اند، خود را در مناطق و زمانهای دیگر تکرار میکنند. تنها تفاوت این است که وقایع روز خود را با استفاده از تکنولوژیِ روز تکرار میکنند.



"گذشته برای زمان حال است؛ آنان که گذشته را فراموش کرده اند، محکوم به تکرارش هستند." 
 


نمونه هایی از جنگِ روانی در تاریخ:


 


نبردِ گِدییان با مِدیانایتها: یکی از شِگِردهای جنگِ روانی ایجاد هول و هراس در دشمن و گُنده کردنِ تعدادِ افرادِ خود میباشد. منظور من از دشمن فقط سربازانشان نیست. دشمن، در واقع، همه اهالیِ منطقه مورد هدف قرار گرفته هستند. این را به یاد داشته باشید که خیلی از جنگهایِ روانی به سمت مردم عامّی روانه میشوند، نه سیاستمداران و سربازان ارتشی. یکی از قدیمیترین کاربُردهای این شِگِرد توسّط گِدییان در جنگ با مِدیانایتها رُخ داد که در فصل هفتمِ کتابِ قاضیان آمده است.

گِدییان درشرایط نامساعدی قرار داشت. تعداد مِدیانایتها از افراد او خیلی بیشتر بود و نزدیک بود که به وضعِ فجیحی شکست بخورد. شگردهای معمولیِ رزم به جایی نمیرسیدند. پس گِدییان با در نظر گرفتن رسم و رسومات جنگیِ آن زمان به چاره دیگری رسید. گِدییان میدانست که سنّت جنگِ آن زمان ایجاب میکرد که هر صد نفر سرباز با یک چراغ و یک مشعل همراه باشند. با مجهز کردن هر کدام از افرادش با یک مشعل ویک پارچ و یک شیپور، در مقابلِ دشمن وانمود کرد که تعدادشان صد برابرِ تعدادِ واقعی است. در آن زمان، مثل امروز، نمیشد چراغ را با دکمه روشن و خاموش کرد؛ پس پارچها آتشِ مشعلها را قایم کردند. بعد گِدییان در شب افرادش رو در سرتاسرِ اردوگاهِ دشمن پخش کرد. در نتیجه، وقتی که همه افراد پارچهایشان را در آنِ واحد از رویِ مشعلها برداشتند و شیپورها را به صدا درآوردند، دشمنان فکر کردند که تعداد زیادی از دشمنان در اردوگاهشان حضور دارند. و از آنجایی که نزدیکشان هستند، وقت فراری نیست. پس، بدونِ نظم و انتظام، پراکنده شدند و دست به فرار زدند. بعداٌ گِدییان با سربازانش بین راه کمان کرد و کارِ مِدیانایتها را ساخت. تاریخدانِ یهودی پیروزی را به حساب قدرت خدا گذاشت، ولی در حقیقت کار گِدییان بود.  

استفاده از ابزارهایِ ناشناخته و منحصر به فرد برای ایجاد سردرگُمی در دشمن یکی از سلاحهای روانی بوده که در تارخ تمام ملل مشاهده شده. در چین، امپراتور فتح کننده "وَنگ مَنگ" در یک سِری سعی کرد اقوام "هانیش" را از بین ببرد. با اینکه امپراتور نطامیِ "هَن" شیوه های جااُفتاده را بیشتر قبول داشت، او ارتش خود را شامل زیادی از جادوگران نطامی کرد. "وَنگ مَنگ" در این شیوه رودست خورد؛ ولی "وَنگ مَنگ" آدمِ سِمِج و خلّاقی بود و در سال ۲۳ بعد از میلاد مسیح، راه دیگری برای مقابله با شورشیانی که قصد برانداختنِ حکومتش را داشتند پیدا کرد. شورشیان یکی از دروازه های شهر را شکسته بودند و بعد از ساعتها جنگ وارد قصر امپراتور شدند. "وَنگ مَنگ" تمامِ حیواناتِ نمایشخانه امپراتوری را برای ترساندن شورشگرایان جمع کرد؛ ببر و فیل و کرگدن شاملشان بود. شورشیها اوّل حمله کردند و ژنرال امپراتوری "وَنگ سان" را کشتند. در همین حال، حیوانات رها شدند و شورشیان را هراساندند. یک توفان هم که در آن موقع اتّفاق افتاد سردرگمی را بیشتر کرد. ولی با تمامِ این احوال، پُراپُگَندایِ نظامیِ شورشیان اِنقَدر سرمست و در عمل موفق بود که لشکر امپراتور شکست خورد. در واقع, شورشگرایان شِگِردِ "فرمانده دشمن را سر- در-گُم و ضعیف کُن" را به نحو احسنت به اجرأ گذاشتند. پس از آن، "وَنگ مَنگ" افسردگیِ شدیدی پدا کرد و سلامتش به خطر افتاد. زیادی از حد مشروب میخورد و هیچ چیز به جز صدف نمیخورد. همه چیز را به تقدیر و خدا واگُذار کرد و به علّتِ اینکه نمیتوانست خودش را تکان دهد، نشسته روی یک صندلی میخوابید. صبح روز بعد بعضی از مردم دیگر شهر به آنان پیوستند و با وارد شدن در قصر، قسمتهایی از آن را به آتش کشیدند؛ و "وَنگ مَنگ" در همان سال کشته شد. 



جنگِ روانیِ موفّقِ کونگ مینگ:

کونگ مینگ،  جنگندۀ جوانی در قرن دوّم پس از میلاد مسیح، از رُقَبای مُسِن تر و باتجربه تر از خود جلو زده و تبدیل به ژنرال - و بعداٌ به یک استاد - شد. یکی از قدیمیترین پیروزیهای کونگ مینگ قبل از ژنرال شدن به دست آمد: نَواحیِ شو و وِی، در انتظار نبرد روز بعد، در دو طرفِ رودخانه پهنی اردو زدند. ده هزار تیرِ کمان قرار بود به ارتش شو برسد. کونگ مینگ سرباز ناحیه شو بود. وقتی که خبر آوردند که تیرها نرسیده اند, فرمانده شو آماده به برگشت بود که کونگ مینگ نقشه ای به فکرش رسید که تیرهای لازم را به دست آورد. آن شب، به محض اینکه مه غلیظی دو طرف رودخانه را پوشاند، کشیکهای وِی متوجّه صدای قایقهایی در رودخانه شدند. بر این باور که نیروهای شو قصد حمله ناگهانی را دارند, تمام تیر اندازانِ وِی تیرهای خود را به سمت صدای قایقها رها کردند. پس از کنار رفتن مه بود که نیروهای وِی متوجّه اشتباه خود شدند: نیروهای شو قایقهای بدون سرنشین خود را که با طناب به هم متصل شده بودند به سمت خود میکشیدند، هر کدام از آن قایقها پر از تیرهای قابل استفاده، گیر کرده به نِیها، اهدا شده توسط دشمن. 

به دلیل زیرکی و ذکاوت، کونگ مینگ به عنوان فرمانده نیروی کوچکی برگزیده شده و اعزام به دفاع شهرِ سی شد. به محض اینکه کونگ مینگ وارد شهر شد فهمید که نیروی بزرگی از وِی به فرماندهیِ ژنرال سوما یی برای فتح شهر در راه است. از آنجایی که زمانی برای رسیدن نیروهای امدادی نبود، کونگ مینگ به تمام افراد نیروی ناچیز خود دستور داد که در تپّه ها قایم شوند و آماده رو-در-رو شدن با دشمن به تنهایی شد! وقتی سوما یی و افرادش سررسیدند، از دیدن دربهای شهرِ سی شُکّه شدند. پس از بررسی محرمانه، کونگ مینگ را نشسته بر بالای دیوارِ عریضِ شهر پیدا کردند، در حال لوت زدن برای دو خانم خندان، نه در لباس نظامی، بلکه در جامه ابریشمی. سوما یی، از ترس اینکه تله برای او کار گذاشته شده که وسوسه شهر بی-دفاع شود، به افراد خود دستور ترک ناحیه را داد و به سرعت روانه کوهها شد- طبق برنامه کونگ مینگ. کونگ مینگ مطلع بود که ارتشِ وِی درّه باریکی را در راه داشت و برایِ عبور از این درّه مجبور بود نظم خود را به هم بزند.        


پُراپُگَندایِ مردمِ آتِن:

نمونه دیگری از جنگِ روانی، که با موفّقیت انجام شد، در قرن پنجم قبل از میلاد مسیح رُخ داد. تُمِستِکلیز (سیاستمدار آتنی)، از آنجایی که میدانست لشکر آیُنیان روز بعد به آرتمیزیوم میرسد، بهترین کشتی های آتن را انتخاب کرد و رفت به جایی که آب برای آشامیدن وجود داشت. آنجا, روی سنگها حَکّاکی کرد: "مردم آیُنیا، شما در اشتباهید که با پدرانتان میجنگید و به اسارتِ یونان کمک میکنید. به جای این کار، به ما ملحق شوید و اگر نمیتوانید این کار را بکنید، عقب کشی کنید و از مردم کِریا هم بخواهید که همین کار را بکنند. و اگر هیچکدام از این گُزینه ها امکان پذیر نبود و شما مجبور شدید که با ما بجنگید، در عمل، در حین جنگ، از قصد کوتاه بیایید و نرم عمل کنید. به یاد داشته باشید که شما از آب و اجدادِ ما هستید." 

توجّه داشته باشید که پُراپُگَندیست سعی میکند خود را جایِ مخاطبش بگذارد و قضایا را از دید آنان بررّسی کند. با وانمود کردن اینکه نگران سلامتیِ آنان است، سعی میکند خودش را در دلِ آنان جا کند. و با پیشنهادِ اینکه مردم آیُنیا در رزم شُل رفتار کنند، زمینه را برای یک پُراپُگَندایِ دیگر فراهم میکند: پُراپُگَندا بر علیه ایرانیان، که ایرانیان فکر کنند که هر آیُنی که کمتر از حَدّ تواناییَش عمل کرد، از عوامل مخفی آتنیها است؛ که دشمن را برعلیه دشمن تحریک کند. 

نمونه ای مشابه به همین پُراپُگَندا اخیراٌ در ایران توسط KKK اجرا شد. عوامل غربی در ایران،  و حتّی در جوامع ایرانیِ خارج از کشور، سعی میکردند شایعه کنند که بسیجییان و مقامات دولتیِ ایران اصلیتِشان به عربها برمیگردد و، در نتیجه، بیگانه تشریف دارند؛ که قبل از انقلابِ سالِ ۵۷ کمتر کسی مسلمان بوده و فرهنگِ ایرانیان فرهنگِ غربی بوده است. و اینکه خمینی بوده که مردم را تبدیل کرده بوده. پُراپُگَندایشان به این صورت پیش رفت که آنهایی که انقلاب کرده بودند همه دوستانِ فلسطینی و عربِ خمینی بوده اند که شبیه به ایرانیان بوده و شعارهای انقلاب را به فارسی یاد گرفته بودند. عواملِ KKK حتّی برای اثباتِ حرفهایشان از سینمای هالیوود هم استفاده کردند؛ در فیلمِ "آرگو" نمایش داده میشود که تعداد خیلی زیادی از مردم شبیه به ایرانیان شعارهای انقلابی را میدهند. در نتیجه، بینندگان این فیلم فکر میکردند که اگر امریکاییها قادر به انجامِ این کار هستند، پس خمینی هم میتوانسته. هر چند که این پُراپُگَندا برای جنگِ سرد استفاده شد, هدفش تحریک کردن مردم ایران بر علیهِ عوامل دولتی و ایجاد انقلاب بوده- چون ایرانیان تحمّلِ استعمارِ بیگانه را ندارند. از طرفِ دیگری، این پُراپُگَندا قصدِ به جا گذاشتن تصویر منفی از بعضی از ایرانان را داشته است؛ مردمی که تبدیل شوند، بیشرف محسوب میشوند و در نتیجه لایق به حکومت نمیباشند. این پُراپُگَندا فقط بر ایرانیانی که تاریخ خود را نمیدانستند میتوانست موفّق واقع شود.


پُراپُگَندایِ مردمِ هَن: شِگِرد دیگری از پُراپُگَندا رد کردن دشمن به عنوان شیطان است. نمونه ای از این شیوه در سال ۲۰۰ پس از میلاد مسیح توسّط شورشگرایان هَن در شب قبل از عملیات نطامیشان انجام شد. رد کردن حکومت و یا حاکم قبل از شروع جنگ امجام میشود و بعد از آن برای توجیف کردن هر عملی برای هر طرف قابل استفاده است. در "روایات سه قلمرو" چینی، اعلامیه ای از شورشگرایان هَن به ثبت رسیده است که بر این قرار است:

"حکومت کنونی این روزها به شیطنت افتاده و اخلاق مقامات امپراتوری فاسد شده است. وزیر یاقی از بینطمی سؤ استفاده میکند و شیطنت میکند. در نتیجه، مصیبت بر سر مردم بیگُناه میبارد. ظلمت مردم معصوم را از پا درآورده است. ما، برای حفظ آبروی خاندان، نیروهای نطامی را علم کرده ایم که دولت را نجات دهد. همه هم اکنون عهد میبندیم که هر چه را که داریم در این راه بگذاریم. هیچ عمل خودسرانه و یا خودخواهانه مجاز نیست. اگر کسی از این عهد فاصله بگیرد، حقِ زندگی و به جا گذاشتن اولاد را ندارد. خدایان و ارواح اجدادمان شاهد اعمالمان هستند."  

این نمونه پُراپُگَندا لایق بررسی است،  به دلیل اینکه تمام تاکتیکهای زیل را در آنِ واحد به کار میبرد:    ۱- نام بردن دشمن     ۲- خود را به عنوان مردم برتر معرّفی کردن    ۳- دلسوزی برای مردم عامّی    ۴- اعلامِ  برنامه تشکیل دولت منصفانه          ۵- تأکید بر قدرت و شئوناتِ  اخلاقیِ بالایِ خود      ۶-  ایجاب اتّحاد     ۷- استفاده از مذهب


پُراپُگَندایِ چَنگیز خان: تحقیقات اخیر ثابت کرده است که چنگیز خان مغولی که دنیا به عنوانِ فرمانده ای با لشکرِ غیرِ قابلِ شمارش میشناسند، نمیتوانسته صاحب آن تعداد سرباز بوده باشد. اروپاییها به این شکل چنگیز خان را میشناختند، چون عوامل چنگیز چنین داستانهایی را در خیابانها پخش میکردند. مغولان حمله هایشان را بر اساس اطلاعاتی که درباره دشمن از طریقِ جاسوسان به دست میاوردند برنامه ریزی میکردند و بین دشمنانشان شایعات در مورد تعداد، وحشیگری، و قوّتشان پخش میکردند. در یک مورد ثبت شده، چنگیز حتّی از جاسوسان دشمنش برای گمراه کردن و ترساندنشان استفاده کرد: چنگیز خان آماده به جنگ با خوارزم بود که شاهِ خوارزم جاسوسانی را به ناحیه چنگیز فرستاد. تاریخدانی جاسوسان را طوری فریب داد که پس از برگشت به خوارزم به سلطانشان این اطلاعات را رساندند:

"سربازانِ چنگیز همه مردانِ کامل و تنومندی هستند و شبیه به کُشتی گیران میمانند. آنان هیچ چیز به جُز خون و جنگ نفس نمیکشند و آنقدر بیتابِ جنگ و دعوا هستند که ژنرالهای چنگیز به سختی میتوانند آنان را رام کنند. ولی با اینکه خیلی آتشی هستند، مطیع به فرمان و کاملاٌ متعلّق به فرمانده هستند. آنان به هرنوع غذایی قانع هستند و هر گوشتی که فراهم باشد میخورند. پس بر خلاف مسلمانان، بدون دردسر بقا میابند. و آنان نه تنها گوشت خوک را میخورند، گوشتِ گرگ و خرس و سگ و گربه هم میخورند. و درباره تعدادشان، لشکرِ چنگیز خان غیر قابل شمارش است." 

حاکم و مردمِ خوارزم، با اینکه توقّع رو در رو شدن با لشکرِ غیر قابل شمارشِ گرگ خور را داشتند، به نحو احسنت جنگیدند؛ ولی رشته جنگ را به عهده چنگیز گذاشتند و به همین دلیل شکست خوردند.

نمونه ای از این نوع پُراپُگَندا در سالِ ۲۰۰۷ میلادی توسط استاد "داریو مَسترِپییِری" به جا گذاشته شد. استاد "داریو مَسترِپییِری" کتابی را به عنوانِ "هوشِ مَکاکیووَلی" نوشتند که در آن درباره دسته ای از میمونها به نامِ "ریسِس مَکَک" بحث میکنند. ایشان ۱۷۵ صفحه کتاب را به اثباتِ این نکات اختصاص دادند: " ریسِس مَکَکها حیواناتِ فوق العاده گروهی هستند؛ اگر کسی به یکی از آنان حمله و یا صدمه ای وارد کند، با همه گروه دشمن میشود. که آنان در هر ناحیه ای از دنیا دوام میاورند- در سرما، در گرما، در پستی، در بلندی میتوانند سر کنند؛ و هر غذایی که بهشان بدهید میخورند. در صفحۀ  ۱۴ کتاب اشاره کردند که در یک مورد، به علّتِ عدمِ آذوقه، وادار به وارد کردنِ غذایِ روباه از سِینت لوئیس شدند. و اینکه دعوا مهمترین بخشِ زندگیِ این حیوانات است و آنان بیشتر زندگی خود را به جنگ اختصاص میدهند. و در آخر، ریسِس مَکَکها در اقسام نقاط آسیا پیدا میشوند (یعنی تعدادشان زیاد است). و از آنجایی که حیوانات فهم و تربیتِ اخلاقیِ انسانها را ندارند، رحم اصلاٌ سَرِشان نمیشود. از همه این نکات مهمتر: استاد مَسترِپییِری به خوبی این حیوانات را میشناسند و به نحو احسنت میتوانند تربیتشان کنند."  

کاربردی از پُراپُگَندای "ترساندنِ دشمن از جنگ" اخیراٌ توسط عوامل KKK  بر علیه جمهوری اسلامی ایران به کار گرفته شد. هر چند که جنگِ KKK جنگِ سرد بود، "ترساندنِ دشمن از جنگ" میتوانست شگرد مؤثّرری واقع شود. در این پُراپُگَندا هم، مثلِ خیلی دیگر از برنامه های KKK، از ایرانیانِ مقیمِ کشورهای غربی استفاده شد. بگذارید یک جوانِ ۱۸ ساله ایرانی مقیمِ اسرائیل به زبانِ خودش برایتان شرح دهد:

"مادرم مرا در سنِ ۱۸ سالگی به پیشِ خواهرش در اسرائیل فرستاده بود که به تحصیلاتم ادامه دهم. یک روز سرِ سفره خاله ام بحث را به آنجا کشاند که یکی از دوستانِ اسرائیلیِ او غذای سگ و گربه را به مدّت چند ماه، به طور تصادفی, خورده بوده و اصلاٌ مسموم نشده بوده. من در آن زمان مطلع نبودم که خاله ام برای جوامع مخفی غربی فعّالیتهای سیاسی میکند. ولی پس از اینکه ماجرا را فهمیدم, متوجه شدم که غرض از این حرف پخشِ شایعه بینِ ایرانیان بود که اسرائیلیها جونِ سگ دارند؛ خاله من میدانست که من با ایرانیانِ دیگر در تماس هستم و ما همیشه در مورد مسائلِ خاص با هم بحث میکنیم (من در تماسهای تلفنی و ایمیلهایم همیشه برای دوستانم از اعمال خاص اسرائیلیها صحبت میکردم.) اگر این داستان گوش به گوش پخش میشد، در نهایت به گوشِ مأمورانِ وزارت اطلاعات ایران هم میرسید؛  و آنان که از جنگِ روانی آگاه هستند، ممکن بود فکر کنند که قرار است جنگ شود."  


بوئرها و مردمِ برمه: در اواخر قرن نوزدهم، دو دسته از جنگها تأثیراتی که جنگِ روانی میتواند بگذارد را ثابت کردند. انگلیسیها هم بوئرها و هم برمه اییان را استعمار کردند. برمه اییان از تعداد بیشتری برخوردار بودند و کشور بزرگتری داشتند. با این حال, برمه توسط انگلیسیها در جنگی بی سر و صدا و با آبروریزی فتح شد؛ هیچ کشوری به دادشان نرسید. آنان حتّی نتوانستند اعلام تسلیم کنند؛ انگلیسیها در وسط جنگ، با اعلامِ انهدامِ دولت برمه، اعلامِ اتمامِ جنگ کردند و مدّعی شدند که هم-اکنون برمه به امپراتوریِ هند متصل شده است. در حالی که بوئرها سر و صدا در تمامِ دنیا به راه انداختند. آنان با آلمانی ها، ایرلندیها، امریکاییها، فرانسویها، هلندیها، و هر کس دیگر که ممکن بود از انگلیس انتقاد کند تماس برقرار کردند. حرف خود را بلند و به صورت مکرر بیان کردند. آنان جنگِ کماندو را راه انداختند، که واژۀ "کماندو" به لغتنامه نطامی بین المللی اضافه شد. آنان گروههای کوچکی را به پشت جبهه انگلیسیها فرستادند، که المشنگه ایجاد کرده و در نشریات دنیا غوغا به پا کردند. در نهایت، وقتی که تسلیم شدند, برای خودشان دلایل قانع کننده ای داشتند. بوئرها لکّه ننگی بر لباسِ انگلیسیها گذاشتند. هیچکس برمه اییان را به یاد ندارد؛ ولی همه بوئرها را به یاد میاورند. بوئرها از هر وسیله ای که به دستشان آمد استفاده کردند؛ هر کاری که توانستند کردند. آنان حتّا چِرچیل را هم دستگیر کردند.  
  



نمونه هایی از جنگِ روانی در پوسترها:


 
 یکی از شگفت-آورترین پوسترهای جنگ جهانی دوّم. این پوستر توسط امریکاییان در سال ۱۹۴۵ برای پخش توسط ب-۲۹هایی که در آسمانهای ژاپن پرواز میکردند آماده شده بود. این پوستر یازده شهر ژاپنی را برای تخریب اعلام میدارد. این پوستر، به ظاهراٌ, به مردم ژاپنی هشدار میدهد که جان خود را حفط کنند. ولی در حقیقت، هدف این پوستر بستنِ یازده شهر مهم ژاپنی و صدمه زدن به زحمات ژاپنیها بوده است. همزمان, این پوستر به آمریکاییها اعتبارِ انسانیت میدهد و از اتهامات دشمنان که امریکاییها با بی بند و باری بمب-باران میکردند جلوگیری میکند.



 





                                                                             
این پوستر در زمان جنگ جهانی دوّم توسط آلمانیها برای سربازانِ امریکایی درست شده بود. آلمانیها، از انتشار این پوستر که در جبهه ایتالیا پخش شد، توقّع از حرکتِ خاصی از خوانندگان امریکایی نداشتند. هدف آلمانیها فقط ضعیف کردن اراده و به هم زدن اتّحاد لشکر امریکا بود. آدمِ اسکلتی در این پوستر کاریکاتورِ رئیس جمهور امریکا در آن زمان, آقای فرَنکلِن روزِوَلت, میباشد. نوشته بالای صفحه میخواند: "من مکرراٌ و مکرراٌ به شما اطمینان میدهم که هیچ پسر امریکایی در جبهه های خارجه قربانی نشود."  در سر تا سرِ جنگ جهانی دوّم آلمانیها به دلیل افکار نژاد-پرستانه و جانبدارانه خودشان اطلاعات غلط درباره امریکاییها بر دست داشتند. در نتیجه، شکایاتِ روزمره و معمولی را با دشمنیِ خیانت-کارانه عوضی میگرفتند. به همین دلیل، پوسترهایی نظیر این پوستر از آلمانیها بعید نبود.



 




                  

               
این پوستر،  که در جنگ جهانی دوّم توسط آلمانیها در سال ۱۹۴۴ در جبهه ایتالیا پخش شده بود، منبع پُراپُگَندا را مخفی نگه میدارد. ولی کاملاٌ معلوم است که کار، کارِ آلمانی ها بوده. هدف منصرف کردن سربازان امریکایی از ادامه جنگ بوده است. پوستر بالایی یک سرباز امریکایی را پس از جنگ نشان میدهد که درب و داغون و زخمی در خیابان سیب میفروشد. پایین پوستر میخواند: "برادر، یه سکّه داری به من بدی؟" متن پوستر پایینی میخواند: "حتماٌ آن آهنگِ سالِ ۱۹۲۰ به گوشتان خورده. در آن روزها، سربازانِ بازنشسته در خیابانها سیب میفروختند! سربازانِ پیشین مجبور شدند تظاهرات گشنگی تا واشنگتن را به راه بیاندازند تا مزایایی که سیاستمداران بیش از بیست سال به آنان وعده داده بودند را بگیرند. همه این وقایا پس از پیروزی بزرگ ۱۹۱۸ اتّفاق افتاد. آیا آن پیروزی برای مرد-در-خیابان, مزرعه دار، و یا سربازانِ پیشین هم پیروزی بزرگی بود؟ مسلماٌ نه! اون سرباز فقط برای ریسک  کردنِ جانش خوب بود، ولی بعد از اتمام جنگ فراموش شد. وقتی که کارخانه های صنعت جنگ در صبح روز پس از آتش-بست بسته شدند، سربازانِ پیشین به مدّت چندین سال با بیکاری و فلاکت مواجه شدند. حالا پس از این جنگ چه به روزِ شما میاید؟ همان اتّفاقات تکرار میشود. هر جنگی در تاریخ با رکود اقتصادی و بیکاریِ گسترده دنبال شد. خر نشید و حرفای قلمبه سلمبه پُراپُگَندیستهایِ واشنگتن رو درباره "صلحِ فنا ناپذیر و آبادانی" باور نکنید. اینو تو کَلَّتون فرو کنید: فقط یک دسته از آدمها هستند که از هر جنگی سود میبرند: آدمهای واشنگتن و جهودها. اونا میخوان شما به جنگ برید چون خونِ شماها سود کلانی بِهِشون میرسونه. برای سود اونا شما قراره که جونتون رو بدید یا یه روز درب و داغون برگردید خونه - و دوباره تو خیابونا سیب بفروشید." 



 




ترساندن از مرگ، معلولیت، و از ترکیب افتادن:



     
این پوسترِ پُشت و رو که به زبان کُره ای نوشته شده است، سربازی را در مرکزِ هدفِ یک انفجارِ اتمی نشان میدهد. پشت پوستر، برای منصرف کردن سربازان از ادامه جنگ، محل سرباز را تخریب شده نمایان میکند. 

  


        
 این پوستر در زمان جنگ جهانی دوّم توسط آلمانیها در شمال غربی اروپا برای سربازان امریکایی ارسال شده بود. این پوسترِ پُراپُگَندا به یاد سربازان امریکایی میاندازد که ممکن است پس از برگشت از جنگ علیل و پیر شده باشند. نوشته پایین صفحه: "بعداٌ".



 





 سؤ استفاده از عشق و غریزه جنسی:


امپراتورِ کف بالاآورده:
در قرن پنجم پیش از میلاد مسیح، فو چای، پادشاه ناحیۀ وو در چین، مهمترین حریف خود، کو شیان، را شکست داده و دستگیر نمود. فو چای، در نهایت، حریف خود را پس از خوار کردن (با مجبور کردن آن به پارو زدن کود در طویله های شاهنشاهی) به قلمرو خود برگنداند - فقط به این شرط که کو شیان سالانه به او باج بپردازد. این باج معمولاٌ به صورت طلا و جواهرات پرداخته میشد، ولی هر از چندی فو چای اسب، حیوانات کمیاب، و کادوهای خارجی هم از کو شیان درخواست میکرد. ولی کو شیان - در دِلَش - تسلیم نشده بود. با اینکه سَرِ قراردادش با فو چای ایستاده بود و باجِ سالانه اش عقب نمیافتاد، با حوصله نقشه انتقام خود را از او کشید و به طورِ مخفیانه نیرویی نظامی را برای جنگ با فو چای آماده ساخت. ولی پیش از جنگِ نظامی، سعی کرد فو چای را با یک شگرد زیرکانه ضعیف سازد: 

 کو شیان مطّلع بود که فو چای لغمه ای که دیگران برایش فراهم کرده اند را به آنچه که با زحمت خود به دست آورد ترجیح میدهد. پس توقّع روزی که فو چای سفارش زن خوشگل بدهد را داشت. پیش از فرارسیدنِ آن روز، کو شیان قلمرو خود را جستجو و بی-نقصترین زن را در آن پیدا کرد؛ در آموزش و تربیت او از هیچ چیز دریغ نکرد؛ به او تعلیم داد چگونه لباس پوشد، چگونه حرف زند، چگونه راه رود، و غیره - که حواسِ فو چای را به طور کامل پرت کند. 

سپس، آن روزی فرا رسید که فو چای درخواست یک زن زیبا را از کو شیان کرد. کو شیان زنی به نامِ سی شی را برای او فرستاد. بر طبق برنامه کو شیان، فو چای با یک نگاه عاشق سی شی شد. یک-دل-نه-صد-دل عاشقِ سی شی شده، فو چای یک لحظه هم نمیتوانست از او دور شود. کار به آنجا رسید که به او اجازه حضور در جلسات دولتی را میداد - و به زودی سی شی، به جای کارشناسانِ باتجربه، در مورد مسائل دولتی به فو چای نصیحت میداد و هیچکس جرأت سخن گفتن بر علیه سی شی را نداشت. وقتی سی شی نارضایتی خود را درباره قصر قدیمی فو چای در پایتخت قدیمی او ابراز کرد، پادشاهِ خاطر خواه بلافاصله دستور ساخت قصر جدیدی متخصص به او را داد؛ قصری خصوصی برای معشوقه اش دور از پایتخت شاهنشاهی. مدّتی از شروع این کار نگذشته بود که نظارت بر این پروژه تمام وقت و پولِ شاه را هدر داد، به خصوص که سی شی مرتباٌ نظرش را در مورد ریزه-کاریهای قصر عوض میکرد - و با عوض شدن نظر او، نظر پادشاه هم عوض میشد. چیزی نگذشت که پادشاه تسلّط فکری خود را از دست داد، ورشکسته شد، و در حالی که غُصّه تزئیناتِ قصر سی شی را میخورد، خبر به او رسید که قلمروَش توسط ارتشی که کو شیان به طور مخفیانه به وجود آورده بوده محاصره شده است. آن موقع بود که فو چای متوجّه شد چه طور رو دست خورده و به همین دلیل دست به خودکُشی زد.    
   



 




بیماریهایی که از طریق روابط جنسی منتقل میشوند:

 بیماریهایی که از طریق روابط جنسی منتقل میشوند در چندین مورد استفاده شده اند. در خیلی از مواقع، دشمن خود را زیر نقابِ دیگران مخفی میکند. رزمنده ای ممکن است سعی کند اهالیِ منطقه اشغال شده را متقاعد کند که مهاجمین زنانشان را خراب و عفونی به حساب میاورند. در موارد دیگری، دشمن سعی کرده بود که دشمن خود را متقاعد کند که یارانشان به زنانشان به چشمِ اسباب بازیِ جنسی نگاه میکنند و باور دارند که بایست با آنان همبستر شد و سپس رهایشان کرد. 
 
   

                                                 
 این پوستر، که توسط ژاپنیها در جنگ جهانی دوّم برای فیلیپینیها طراحی شده بود، ظاهراٌ از طرف ارتش امریکا ارسال شده و قصد تحریک کردن مردم فیلیپین بر علیه امریکاییها را داشت. متن پوستر بر این قرار است: "مراقب بیماریهای جنسی باشید. اخیراٌ بین افسرهای ما به تعداد بیماریهایی که از طریق روابط جنسی منتقل میشوند افزوده شده است. این افزایش به دلیل روابط غیر قابل شمارش افسران ما با خانمهای فیلیپینی بدکاره اتّفاق افتاده است. به دلیل دوران سخت و قحطی به بار آورده توسط ژاپنیهایی که جزایر را اشغال کرده اند، خانمهای فیلیپینی حاضرند خود را به مقدار کمی غذا بفروشند. ما توصیه میکنیم، در همچین مواقعی، از تمام تجهیزاتِ محافظتی-مثل کاندوم و قرص- استفاده شود. حتّا بهتر است که فقط با زنان شوهردار، دختران باکره، و خانمهای نجیب همبستر شوید. در ضمن، به دلیل افزایش در گرایش فیلیپینیها به فرهنگ امریکایی، خیلی از خانمهای فیلیپینی بیشتر از مایل هستند که خود را در اختیارِ سربازان امریکایی قرار دهند. و از آنجایی که فیلیپینیها دانشی از بهداشت ندارند، حاملان بیماری شایع و مراقبت بسیار واجب میباشد."



 



  دختری که تنها گذاشتی:

دختری که تنها گذاشتی: این سِری پوسترها با عنوان "دختری که تنها گذاشتی" توسط آلمانیها در جنگ جهانی دوّم برای پشیمان کردن سربازان امریکایی و همچنین انداختنِ اختلاف بین امریکاییها استفاده شده بود. پوستر هیچ اشاره ای به منبعِ پیام نمیکند، ولی کاملاٌ معلوم است که کارِ آلمانیها بوده؛ دکتر مُردِکای اِزیکیُل، که نامِشان در پوستر دوّم آمده، یک فرد حقیقی بوده اند. آلمانیها به دلیلِ اینکه این اسم بی-تردید جهود بوده از آن استفاده کردند. ترجمه هر پوستر زیرِ آن نوشته شده است. 
  
                                       

سَم میدونه چی میخواد: دو سال پیش، "جون هاپکِنز،" دختری زیبا, در یک فروشگاهِ نیو یورک به عنوان یک فروشنده کار میکرد و چندان درآمدی نداشت. حالا خانم داره به عنوانِ منشی خصوصی "سَم لَوی" کار میکنه و کُلّی پول درمیاره. اوضاعِ کار عالیه و سَم داره کُلّی پول از رو قراردادایِ جنگ به دست میاره. برای سَم، هر چه قدر کشتار بیشتر ادامه پیدا کنه، بهتره. سَم هیچ رودربایستی درمورد خودمونی شدن با جون رو نداره. اصلاٌ چرا باید داشته باشه؟ نامزدِ جون، مردی خوش قد و بالا، "باب هَرِسِن"، در جبهَست، هزاران کیلومتر اونوَرتر، در حالِ جنگ برای سَم لَوی و امثالِ اون. جون باب رو دوست داره، ولی نمیدونه باب کِی برمیگرده.


                
سَم در محلِ کار: سَم لَویِ سیگار-جو، که از اروپایِ شرقی با ارزونترین جایِ کشتی وارد نیو یورک شد، قبلاٌ تو نواحیِ فقیرنشینِ نیو یورک مینشست. ولی بعد از اقدمات اول رئیس جمهور، آقای رُزِوَلت، درباره جنگ، تونست به بالای شهر بیاد. مُردِکای اِزیکیُل، معاون یکی از وزارت-خونه های واشنگتن، مردِ بزک کرده ای که وقتی همه تو جبه اند تو امریکا مونده، مطمئن شد که رفیقش، سَم، از جنگ سود کامل رو ببره. حالا چه دلیلی میتونه وجود داشته باشه که سَم لَوی منشی خصوصیش جون هاپکِنز رو برای شام و مشروب به خونه خودش دعوت نکنه؟ از همه این حرفا گذشته، جون در اواخر خیلی احساس تنهایی میکنه. دو سال پیش, باب هَرِسِن، مردی که میخواست باهاش ازدواج کنه، مجبور شد به میدان نبرد در اروپا بره، هزارن کیلومتر اونورتر. باب داره برای سَم لَوی و امثالِ اون میجنگه. جون امیدواره که باب با سلامت پیشِ اون برگرده. ولی با این حال میدونه که خیلی از دوستایِ دخترِش الکی منتظرِ مرداشون وایستادن و مرداشون هیچوقت برنمیگردن.   

   
                                                                    
 
بیچاره جونِ کوچولو! هنوز داره به باب فکر میکنه: اون موقعی که هنوز جون هاپکِنزِ زیبا پُشت دخل مغازه تو نیو یورک کار میکرد، هیچ نمیتونست تصوّر کنه که یه روزی داخل آپارتمان دولوکس رو ببینه. باب هَرِسِنِ جوان هم همینطور- مردی که جون دوستش داره. باب اعزام به جنگ در جبهه های اروپا، هزاران کیلومتر دورتر از جون، شد. از طریق مؤسسه کاریابی "لازار،" جون به عنوان منشی خصوصیِ سَم لَویِ حُقّه باز کار پیدا کرد. سَم داره کُلّی پول از قراردادای جنگی در میاره. اگه کُشتار به این زودی تموم بشه، سَم سکته مغزی میکنه. حالا جون میفهمه باب و امثال اون برای چی به جنگ اعزام شدند. جون همیشه به باب به عنوانِ راهنمای زندگیش نگاه میکرد. حتّی موقعی که برای سَم شروع به کار کرد هم دختر خوبی بود. ولی اغلب مواقع وقتی که به باب فکر میکرد، احساس بدی بهش دست میداد. ولی کارفرماش اونو درک میکرد و همیشه با مهربانی باهاش برخورد میکرد. در واقع، اینقدر مهربون بود که مرتّب اونو به خونه خودش دعوت میکرد. سَم همیشه میخواست تابلوهای خونَشو به جون نشون بده. به علاوه, سَم اصلاٌ خسیس نبود و هر وقت که جون برای دیدن اون به خونش میومد، کادوهای قشنگ بهش میداد. ولی سَم آدمی نبود که بشه مُفتکی ازش چاپید. اون چیزِ خاصی رو میخواست؛ بدجوری هم میخواست. بیچاره جونِ کوچولو! هنوز داره به باب فکر میکنه. ولی یه جورایی امیدواره که باب هیچوقت برنگرده.    

 

  
  
لحظه ای که اَزَش وحشت داشت: اون روزایی که جون هاپکِنزِ خوش-هیکل تو مغازه کار میکرد براش فراموش شده. به عنوان منشی خصوصی سَم لَویِ حقّه باز، پول-سازِ بزرگ در تجارت جنگ، جون تبدیل به اسباب بازیِ جنسی شده. سَم هیچ پولی تو جیبش نبود وقتی که شروع کرد و اصلاٌ هم خوشش نمیاد روزای بیپولیش به خاطرش بیاد. برای اون، جنگ بهترین اتّفاقی بود که میتونست بیُفته. مثل خیلی دیگه از افسرانی که به جبهه نرفتند، اون وضعش از پولایی که از رو پسران امریکایی که تو جنگ جون خودشونو فدا کردن درمیاد کلّی توپ شده. جون زن بدی نیست. تا دو سال نامزدشو ندیده بود. باب به اروپا اعزام شد که برای برنامه های سَم لَوی و امثالِ اون بجنگه. دو سال برای هر دختری مدّت زیادیه. تا شیش ماه، جون خبری از باب نداشت. به نظر میآمد که باب هم جزوِ مردان مفقود شده است. در یک بعد از ظهر آفتابی، جون، در حالی که داشت با سَم از یه بوتیکِ اعیونی بیرون میومد، چِشِش به یه مردی در روپوش نظامی افتاد. جون شُکّه شد؛ همچنین باب. چون اون باب بود که جلوی اون واستاده بود، عصا به دست، با یک پایِ قطع شده.    




 معانی و مفاهیمِ دیگرِ جنگِ روانی:

واژۀ "جنگِ روانی" به معانیِ دیگر هم جا افتاده است. در فرهنگِ عامیانه، واژۀ "جنگِ روانی" به جای "جنگِ اعصاب" فارسی به کار برده میشود. نکتۀ جالب اینجاست که "جنگِ اعصاب" در اوّل برای نام-گذاریِ سلاحِ هیتلر در جنگ جهانی دوّم به کار برده شده بود. واژه جنگِ روانی برای هیتلر و عواملش معنی دیگری داشت. برای عوامل هیتلر جنگ روانی "به کار گرفتن دستاوردهای روانشناسی برای تعویض نحوه جنگ" بود.






نکته: این مقاله شامل ترجمه ای از قسمتهایی از کتاب "جنگِ روانی،" نوشتۀ استاد "پال اَنتُنی لاینبارگر" میباشد. این مقاله ترجمۀ کامل کتاب نمیباشد.

 

 

۱ نظر ۰۹ ژوئن ۱۵ ، ۱۵:۱۸
قادر قوتی

نمونه ای از جنگِ سرد‎

سه شنبه, ۹ ژوئن ۲۰۱۵، ۰۳:۰۴ ب.ظ

درخواستهای متعدّدی از من شده که مبحث جنگِ سرد را به طور خلاصه تفکیک و تشریح کنم. این مقاله به همین منظور میباشد.


فرض کنید گروهی بر صدد تصرّف خاک گروه دیگری برآمده باشد. فرض کنید که این گروهِ استعمارگر در مناطق قطبی یا سردسیر سکونت دارد و به دلیل سرما بر صدد تصرّف یک منطقهٔ خوش-آب-و-هوا در یکی از مناطق معتدل برآمده.
 
همهٔ ما با مبحث جنگ نظامی (یا جنگ گرم) آشنایی داریم. اگر قرار باشد ناحیهٔ مورد نظر را به وسیلهٔ جنگ نظامی تصرّف کنند، ارتشی به سمت آن منطقه روانه میشود تا با زور و کشتار جمعی این منطقه را از چنگ ساکنین درآورد.
 
حالا فرض کنید که جنگ نظامی برای این گروه صرف نمیکند یا اصلاً امکان-پذیر نیست- شاید ارتش دشمن خیلی قویتر از این باشد که بشود آنان را با زور تسلیم کرد؛ یا شاید استعمارگران قبلاً از آنان شکست خورده باشد.
 
اینجا است که برای تصرّف خاک مورد نظر، استفاده از سلاحهای غیر نظامی تنها راه موجود میباشد.
 
پس برای این برنامه، دانشمندانی مأمور میشوند تا تئوری دروغینی را ارائه دهند که دمای کرهٔ زمین در حال بالا رفتن است و تمام یخهای مناطق قطبی در عرض چند دههٔ آینده آب خواهند شد. برای ارائۀ این تئوری دروغین، معتبرترین دانشمندان که دارای بهترین مهارتهای گفتاری هستند انتخاب میشوند. بدین وسیله، امکان دارد اهالی منطقهٔ معتدل مهاجرت به منطقۀ قطبی را در نظر بگیرند و کم-کم آن منطقه را ترک کنند.
 
ادامهٔ این تئوری دروغین اظهار میدارد که در عرض چهل یا پنجاه سال آینده، دیگر جای زندگی برای آدمها در کرهٔ زمین باقی نخواهد ماند. برای اینکه ساکنین منطقۀ معتدل به اهداف استعمارگران پِی نبرند، عدّه ای از ساکنین منطقۀ سردسیر سعی میکنند به همه ثابت کنند که ساکنین منطقۀ سردسیر قصد مهاجرت به کره های دیگر(نظیر کرۀ مریخ، زحل، اورانوس، و غیره) را دارند. تحقیقات بر کره های دیگر به نمایش گذاشته میشوند تا به گروه مورد هدف ثابت شود که: اوّلاً، کسی به دنبال خاک آنان نیست؛ دوّماً، دربارۀ تئوریهای گرم شدن هوای زمین دروغی گفته نشده؛ سوّماً، پس از اتمام عملیات، برای کسی این سؤال مطرح نشود که اهالی منطقۀ سردسیر به کجا مهاجرت کردند.
 
در کنار عملیات بالا، تبلیغات بسیار زیادی برای منطقۀ سردسیر در منطقۀ معتدل به اجراء گذاشته میشوند تا ساکنین ناحیۀ خوش-آب-و-هوا جذب منطقۀ قطبی شوند. تعریفات از آزادی، امتیازات دولتی، رونق اقتصادی، و آسایش و رفاه از طریق رسانه های جمعی (مانند برنامه های ماهواره، فیلمهای سینمایی، سریالهای تلویزیونی، آثار ادبی، فرهنگی، و هنری) و شبکه های مخفی به گوش اهالی منطقۀ مورد هدف میرسند.
 
به علاوه، در کنار عملیات ذکر شده، عملیاتی تدارک داده میشوند تا ساکنین منطقۀ معتدل را از محیط خود فراری دهند. یکی از این نوع عملیات تخلیۀ مواد زائد صنعتی در هوای منطقۀ مورد هدف میباشد. برای این برنامه، هواپیماهای مسافربری و باربری که به سمت ناحیۀ مورد هدف راهی میشوند مواد زاید صنعتی را به همراه خود برده و در هوای منطقۀ خوش-آب-و-هوا تخلیه میکنند. اکثر هواپیماهایی که از کشورهای غربی وارد ایران میشوند حامل مواد زائد صنعتی از کارخانجات غربی هستند. پس از ورود به مرز ایران، محمولۀ زائد در هوای نواحی صنعتی – مانند تهران، کرج، و شهرهای بزرگ-  تخلیه میشوند تا کسی متوجّه نشود این آلودگی از کجا ناشی شده است. عوامل غربی همیشه ادّعا میکنند که آلودگی موجود در هوای تهران از کارخانجات صنعتی و اتوموبیلهای قدیمی ناشی شده است. در حالی که، در حقیقت، عامل اصلی که منجر به آلودگی هوای تهران میشود تخلیۀ مواد زائد و آلوده توسّط هواپیماهای غربی در هوای تهران است، نه فقط آلودگی ناشی از کارخانجات صنعتی و دود اتوموبیلهای قدیمی.
 
البتّه که عوامل غربی تکنولوژی خاصّی برای پاک-سازی هوای تهران در دست دارند. ولی این تکنولوژی را به هیچ وجه در دسترس ایرانیان نخواهند گذاشت.
 
همانطور که مشاهده نمودید، همۀ عملیات بالا برای رانده کردن ایرانیان از ایران و روانه کردن آنان به مناطقی نظیر کانادا و اسکاندیناوی طرّاحی شده اند. این نمونه ای از جنگِ سرد است – جنگ بدون عملیات نظامی.
 
بر خلاف تئوریهای علمی ارائه شده، آماری که از کانادا، اسکاندیناوی، و شمال امریکا به دست من رسیده ثابت میکنند که هوای این مناطق در کل به سمت هوای سردتری میرود.  
 
البتّه، همانطور که در مقالات دیگر به طور مفصّل شرح دادم، اختلافات و مخالفتهای غربیها با ایرانیان و سبک و روش آنان بیشتر به دلیل خانمهای ایرانی است: مردان غربی میخواهند حد اکثر نوادگان ممکن را از طریق خانمهای ایرانی از خود به جا بگذارند؛ زنان مهمترین انگیزهٔ غربیها برای نفوذ در ایران هستند. حتّی نقش اصلیِ عملیات ذکر-شده در این مقاله هم در کشاندن خانمهای ایرانی به کشورهای غربی میباشد؛ وقتی شخصی روانهٔ یک کشور غربی میشود، خواهر، زن، و دختر خود را هم به آن کشور خواهد برد. و این دقیقاً همان چیزیست که مردان غربی در انتظارش نشسته اند. ولی، احتمالاً مردان غربی قصد دارند خاک ایران را هم در کنار زنان به دست بیاورند.
 
 در ضمن، اگر مایل به مطالعهٔ بحثهای من در رابطه با نقشه های مردان غربی برای انحصارِ خانمهای ایرانی هستید، شما را به بلاگ اصلی خودم دعوت میکنم: http://ghauderg.blog.ir/
۰ نظر ۰۹ ژوئن ۱۵ ، ۱۵:۰۴
قادر قوتی

معنیِ واژهٔ پُراپُگندا

سه شنبه, ۹ ژوئن ۲۰۱۵، ۰۲:۴۹ ب.ظ

پِراپوگَندا (همچنین پِراپُگَندا یا پُراپُگَندا) به استفاده از هر نوع وسیلهٔ ارتباطی (تلویزیون٬‌ فیلمهای سینمایی٬ ماهواره٬ کتاب٬ نشریات عمومی٬ اینترنت٬ رادیو٬ گُفتِمان٬ پوستر ها٬ و غیره) برای تحتِ تأثیر قرار دادن یا شکل دادن به افکار و احساسات مخاطب (که معمولاٌ عموم میباشد) گفته میشود. در برخی از موارد٬‌ هدف نهاییِ استفاده از پِراپوگندا تغییر دادن رفتار و حرکات مخاطب میباشد؛ با افکار و احساسات مخاطب بازی میشود که زمینه ای مناسب برای تغییر اعمال مخاطب در آینده فراهم شده باشد. در این موارد٬ برگذار کنندهٔ پِراپوگَندا اُمیدوار است افکار و احساساتی که مثلِ هسته در فکر و دلِ مخاطب کاشته باعث شوند که مخاطب٬ در آینده و در زمانِ مُعَیّنی٬ دست به عملِ خاصّی بزند و یا از انجامِ عملی خودداری کند. در برخی دیگر از موارد٬ پِراپوگَندا فقط برای دستکاری با احساسات و تغییر دادن حِسِ درونیِ مخاطب به کار برده میشود. در این موارد٬‌ روحیّه٬ اراده٬ انگیزه٬ شرف٬ و غیره هستند که مورد هدف قرار میگیرند٬ نه چیز دیگری.


قابل اشاره است که واژهٔ پُراپُگَندا فقط موقعی به کار برده میشود که پُراپُگَندیست ( کسی که مسئول برگُذاری پُراپُگَندا میباشد) قصد فریب دادن مخاطب را داشته باشد. حتّی اگر پیام حقیقی باشد, بسته به زمینه و زمانِ پخش مطلب میتواند پُراپُگَندا محسوب شود. پُراپوگَندیست متوجّه است که در صورتی که مخاطب فرصت تجزیه و تحلیل قضایا را با فکر باز و به طور منطقی داشته باشد٬ ‌دست به عمل مورد علاقهٔ پراپوگندسیت نخواهد زد. در نتیجه٬ پِراپوگندیستها از هر نوع شیوه ای که در دست داشته باشند استفاده میکنند تا منطق را دور بزنند. وجه مشترک بین تمام پراپوگندا استفاده از منطق غلط٬ از کار انداختن منطق٬ و یا بازی با احساسات میباشد. در نتیجه, برای مؤثّر واقع شدن٬ پُراپُگَندا همیشه مخاطب مشخّصی دارد؛ هر پیامی برای هر شخص و گروهی مناسب نمیباشد. به علاوه, پُراپُگَندا عمدی و حساب-شده است. اگر کسی به طورِ اتّفاقی پیامی را بفرستد, عملش پُراپُگَندا محسوب نمیشود.  در نتیجه, مُخاطبِ پُراپُگَندا معمولاٌ گروهِ بزرگی است که ارزش زحمتهایِ پُراپُگَندیست را داشته باشد. قابل اشاره است که سازمانهای کوچک تواناییِ تقبّلِ پِراپوگَندا را ندارند. اگر مخاطب گروه بزرگی نباشد, بایستی آدمِ مهم و مؤثّری باشد. در جنگهای اخیر خاورمیانه, مهاجرین و مسافرین از خاورمیانه بارها و بارها موردِ هدفِ پُراپُگَندایِ غربی قرار گرفتند. دلیلش این بود که آدمهای تحصیل نکرده و غافل راحتتر اغفال میشدند و مطالب دروغین را به عنوان حقیقت میپذیرفتند. بعد آنان این اطلاعات غلط را به مردم خود منتقل میکردند. در بعضی از موارد٬ جاسوسهای وزارت اطلاعات و عوامل دولتی هم حرفِ این آدمهای بیطرف را باور میکردند و٬ در نتیجه٬ تصمیمات غلط میگرفتند. پس, یک پُراپُگَندیست همیشه با مقصودِ خاصی پیام خود را میرساند. خیلی از پیامهایی که بین مردم رد و بدل میشود برای لذّتی که به سخنران میدهند بیان میشوند, نه برای تأثیری که  قرار است در شنونده ایجاد گردد.


پُراپُگَندا همیشه برایِ ایجاد تغییر وتحوّلات اجتماعی و سیاسی بزرگ استفاده میشود. کشمکش و تشنّج بین دوستان مدرسه ای یا بچّه های محلّه پِراپوگندا محسوب نمیشود. مقصود پراپوگندیست دستیابی به منافع سیاسی٬ اجتماعی٬ اقتصادی٬ و یا نظامی است. در نتیجه٬ پراپگندا با تبلیغ بازرگانی و فروشندگی هم فرق دارد. بعضی از سیاستمداران پُراپُگَندا را با تبلیغ بازرگانی و یا فروشندگی عوضی گرفته اند. پُراپُگَندا به سمتِ عقاید و اعتقاداتِ اساسی مردم روانه میشود و قصد تغییر آنان را دارد؛ در حالی که فروشندگی اقتصادی قصد کشیدنِ پول از جیب مردم را دارد - که مسئلهٔ خیلی مهمی برای مخاطب نمیباشد. برای مثال, در نظر بگیرید که مُبَلِّغی مسئول ساخت تبلیغ بازرگانی برای یک نوع سیگار است. مُبَلِّغ میتواند از زیباییِ یک هنرپیشهٔ زن استفاده کند. مثلاٌ هنرپیشه با لباسهای جذّاب و تحریک کننده حاضر شود و سیگار را به دست میگیرد. اگر آن سیگار مصرف کننده را به یادِ لایِ پایِ آن هنرپیشه میاندازد, که خُب عالی! سیگار فروخته شُد! ولی برای راه انداختن جنگ و یا ایجاد تغییر و تحوّل در سیستم نمیشود از این شِگِرد استفاده کرد. پس برای راه اندختن پُراپُگَندا٬ دسترسی به یک سری اطلاعات و مهارتهای دیگری لازم است.


پُراپُگندا با تبلیغ سیاسی هم فرق دارد. تبلیغ سیاسی میتواند مثبت و بدون استفاده از حقّه برگذار شود. برای مثال٬ ممکن است دولتی بخواهد مزایا و آزادیهای خود را به گوش ملل دیگر برساند. این تبلیغ سیاسی است٬ تا جایی که شرایط دیگری ناگفته نمانده نباشد. ولی اگر شرایط دیگری برای رسیدن به آن آزادیها ناگفته مانده باشند٬ یا آن آزادیها فقط برای یک عدّه افراد خاصّی فراهم باشند٬ آن آزادیها گُنده-نمایی شده باشند٬ و یا نُکاتی از تصویر محو شده باشند٬ پِراپوگَندا صورت گرفته است.

۰ نظر ۰۹ ژوئن ۱۵ ، ۱۴:۴۹
قادر قوتی

نمونه انی از کَمپِینِ پُراپُگَندا‎

سه شنبه, ۹ ژوئن ۲۰۱۵، ۰۲:۴۱ ب.ظ

در پُراپُگَندا(استفاده از منطقِ غلط یا بازی با احساسات مردم) از خطاهای ذهنی خیلی سوء استفاده میشود. در مورد اکثر آدمها، یکی از خطاهای ذهنی این است که اگر کسی صد جملهٔ صحیح را به آنان بگوید، جملهٔ  صد و یکم بی شک و تردید به عنوان حقیقت پذیرفته میشود. این به این دلیل است که خیلی از آدمها فقط در اوّل با شک و تردید قضایا را تجزیه و تحلیل میکنند. پس از مدّتی، در صورتی که طرف مقابل قابل اعتماد تلقّی شود، گارد ذهنی این افراد برداشته میشود و به شخص یا مکتب مورد بحث اعتماد میکنند. ریاءکاران دقیقاً منتظر همین لحظه هستند: لحظه ای که اعتماد مردم جلب شود. اینجا است که فرد ریاکار وارد عمل میشود و از اعتماد مردم سؤ استفاده میکند.

پُراپُگَندیستها (ریاکارانی که مسئول برگزاریِ پُراپُگَندا میباشند) مرتّباٌ از این نقطه ضعف آدمی سوء استفاده میکنند و افکار و عقایدی که در نهایت فقط به نفع خودشان تمام میشود را به ما تعلیم میدهند.

برای مثال، تئوریهای به ظاهر علمی که دربارهٔ نحوهٔ پیدایش و رشد و پیشرفت بشر ارائه داده شده اند را در نظر بگیرید. نظریات دروغینی دربارهٔ نحوهٔ پیدایش و رشد و پیشرفت بشر توسّط غربیها ارائه داده شده اند تا ایرانیان را متقاعد کنند که نژادهای اروپایی (به خصوص بلوندهای چشم آبی) برتر از نژاد آریایی هستند. این تئوریهای دروغین از خطای ذهنی ذکر شده سوء استفاده میکنند.

این تئوریهای دروغین اظهار میدارند که بشر در افریقا پدید آمده بوده و انسانهای اولّیه سیاه پوست بودند. سپس، در طول مهاجرت به خاورمیانه، رنگ خود را از دست دادند و تبدیل به انسانهای سفید پوست با  رنگ چشم قهوه ای و موی مشکی شدند. ادامهٔ این تئوریهای دروغین اظهار میدارد که در حین پیشرفت، رنگ مو و چشم انسانها به همین شکل روشنتر و روشنتر شده و، در اوج پیشرفت، به بلوند چشم آبی ختم شدند.

ممکن است چنین نظریات دروغینی برای خیلی از ایرانیان قابل باور باشند- فقط به دلیل خطای ذهنی ذکر شده. همهٔ ما قبول داریم که نژاد آریایی به نژاد سیاه پوست برتری دارد. در نتیجه، اگر دانشمندی بتواند با تئوریهای دروغین خود ما را متقاعد کند که انسانهای اوّلیه سیاه پوست بوده اند و ما از نژاد سیاه پوست به حالتی که هستیم درآمده ایم، نتیجه گیری جدید این میشود که جهت پیشرفت بشر بایستی به سمت روشنتر شدن رنگ پوست و مو و چشم باشد. پس، در نتیجه، بلوند چشم آبی بایستی برترین نژاد موجود باشد.

نکتهٔ مهم این است که اگر کسی تحت تأثیر چنین تئوریهای دروغینی قرار بگیرد، مردان بلوند چشم آبی هر چه که بخواهند را میتوانند از او بگیرند و هر کاری که خواستند را میتوانند با او بکنند. به محض اینکه تحت تأثیر چنین نظریات دروغینی قرار گرفتید، در واقع بازنده هستید! در این مقطع دیگر نمیشود مبارزه کرد. دست به هر نوع عملی که بزنید به ضررتان تمام خواهد شد.


همانطور که در مقالات دیگر به طور مفصّل شرح دادم، اصلیترین انگیزۀ غربیها از نفوذ در ایران خانمهای ایرانی هستند. اگر خانمهای ایرانی این دروغ را باور کنند که موی بلوند و چشم آبی برتر است، انحصار خانمهای ایرانی توسّط مردان غربی دور از دسترس نخواهد بود.



حالا فرض کنید که در کنار زنان، مردان غربی بر صدد تصرّف خاک ایران هم بر آمده باشند. اگر تئوریهای بالا را باور کرده باشید، فقط کافی است که دانشمندان دیگری با اعتبار بالای خود ادّعا کنند که رنگ چشم آبی و موی بلوند در اثر آب و هوا و جنس خاک موجود در مناطق غربی پدید آمده اند. بدین وسیله، غربیها میتوانند مردم ایرانی را به سمت مناطقِ بَد-آب و هوای خود بکشند و پس از تخلیۀ ایران، خاک ایران را تصرّف کنند.

اگر هم خصومت و دشمنی با ایرانیان داشته باشند (که دارند)، فقط کافی است که مشروبات الکلی را به عنوان عامل پیدایش این خصوصیات معرّفی کنند. با این روش میتوانند دشمنان خود را الکلی - و درنهایت نابود - کنند.

در چنین مواقعی، تنها راه موجود برای حل مشکلات تعویض کردن عقاید است. اوّل باید آن تئوریهای دروغین را دور ریخت و سپس باید مطمئن شد که هر تئوری علمی که در آینده ارائه میشود با شک و تردید تجزیه و تحلیل شود. علم نباید جای دین را بگیرد و آدم نباید به دانشمند به چشم پیغمبر نگاه کند.

و اگر مایل به دریافت اطّلاعات بیشتری در رابطه با خیانتهای جامعهٔ علمی هستید، من مطالعۀ 'درمانهای طبیعی (اسراری که نمیخواهند شما بدانید)' را بینهایت به شما پیشنهاد میکنم. در درمانهای طبیعی، من خیلی از خیانتهای جامعۀ پزشکی را فاش کردم و مطمئن هستم که همه از این مطالب بهره خواهند برد. برای مطالعۀ درمانهای طبیعی، به http://ghaudergh.blog.ir/ مراجعه نمایید.

۰ نظر ۰۹ ژوئن ۱۵ ، ۱۴:۴۱
قادر قوتی

به گروه پیوستن

دوشنبه, ۸ ژوئن ۲۰۱۵، ۰۵:۲۹ ب.ظ

یکی از شِگِردهایِ به کار گرفته شده در پِراپوگَندا(استفاده از منطقِ غلط یا بازی با احساسات مردم) 'به گروه پیوستن' میباشد. با استفاده از این شگرد٬ پِراپوگندیست سعی میکند مخاطب را متقاعد کند که با انجام حرکت خواسته شده به دستهٔ برتر٬ قویتر٬ محبوبتر٬ اکثریت٬ و یا برنده تعلّق پیدا خواهد کرد. به خاطر داشته باشید که پِراپوگندیست قصد فریب دادن مخاطب خود را دارد. پراپوگندیست میداند که اگر مخاطب فرصت تجزیه و تحلیل قضایا را با فکر باز و به طور منطقی داشته باشد٬ به هیچ وجه دست به عمل خواسته شده نخواهد زد. ولی برای بعضی از آدمها٬ پیوستن به بعضی از گروها به حدّی مهم است که در عجله در ملحق شدن به آنان٬ خطرات٬ عواقب٬ و مشکلات دیگر را در نظر نمیگیرند. اینجا است که پراپوگندیست از از این نقطه ضعف آدمی سوء استفاده میکند.

یکی از گروههایی که اکثر مردم میخواهند به آن تعلّق داشته باشند گروه اکثریت است؛ اکثر آدمها تَک اُفتادن را دوست ندارند. این شگرد 'به گلّه پیوستن' هم نامیده شده است. فقط با متقاعد کردن مخاطب که همه دارند کاری را انجام میدهند٬ پراپوگندیست میتواند به نتیجهٔ مورد نظر برسد.

     مثال: دیگر هیچ مردی مرد سالاری نمیکند. هدف از پخش چنین پیامی این است که چون هیچ مردی مرد سالاری نمیکند٬ بهتر است شما هم برای اینکه تک نَیُفتید٬ مرد سالاری نکنید.

 

                            

 در این پوستر آلمانی نوشته است: 'همهٔ مردم در روز دَهُمِ آپریل بله میگویند.' منظور این است که چون همه قرار است در دهم آپریل رأیِ آری بدهند٬ شما هم بایستی رأیِ آری بدهید.

 

نیاز به گلّه پیوستن برای برخی از افراد به حدّی قوی است که حتّی حاضر میشوند مشکلات جدّی خود را ندیده بگیرند. برای مثال٬ ممکن است آقایی اضافه وزن خود را ندیده بگیرد فقط به خاطر اینکه بقیهٔ آقایان در محیط زندگیِ او هم به همین مشکل دچار هستند. ریاءکارانی که قصد سوء استفاده و فریب مردم را دارند مرتّباً سعی میکنند مردم را متقاعد کنند که شما تنها کسی نیستید که این مشکل را دارد -همه همینطور هستند.

     مثال: در زندگی امروزی هیچکسی مشغول به شُغل و یا فعّالیتی نیست که به آن علاقه داشته باشد؛ هیچکسی سَرِ جایِ خود نیست؛ همه مشغول کارهایی هستند که از آن متنفّر هستند. هدف از پخش چنین داستانهایی این است که از آنجایی که هیچکس مشغول کار مورد علاقهٔ خود نیست٬ اشکالی ندارد اگر شما هم مشغول کاری که دوست ندارید باشید .

 

استفاده از تأثیرِ 'به گلّه پیوستن٬' علی الخصوص٬ محبوبیت بسیار زیادی در نزد جامعهٔ علمی دارد. در خیلی از موارد٬ فقط با استفاده از این شگرد٬ دانشمندان تئوریهای خود را محبوب ساخته اند.
     مثال: اغلب دانشمندان بر این باور هستند که کلّه-پاچه موجب چربی خون و کُلسترولِ بالا میشود.                 
               متخصصان موافق هستند که پلو باعث چاقی بیش از اندازه میشود.

 

اگر فقط به همین دلیل ساده که "همه دارند کاری را انجام میدهند" دست به عملی زده باشید٬ اسیر این منطق غلط شده اید. این ذهنیت تفکّر غلطی را به همراه خود دارد. اوّلاً٬ از کجا معلوم که پخش کنندهٔ خبر بخواهد حقیقت را به شما بگوید؟ دوّماً٬ شاید این حرف فقط در مورد عدّهٔ خاصّی در جامعهٔ خاصّی صدق کند. سوّماً٬ ممکن است دیگران هم از همین منطق غلط پیروی کرده باشند. چهارماً٬ ممکن است "همه" در اشتباه باشند.

     مثال: امروزه دیگر هیچکسی بیشتر از دو تا بچّه نمیآورد؛ پس شما هم بهتر است زیاد بچّه نیاورید.

در سیاست٬ تأثیر 'به گلّه پیوستن' کاربردهای بسیار زیادی دارد. سیاستمداران مرتّباً به ما میگویند که نامزدی در انتخابات تا کنون بیشترین محبوبیت را جلب خود کرده است. یا انجمنی ۱۰ میلیون عضو دارد و در حال گسترش است. در زمان رقابت و کشمکشهای سیاسی هم این پدیده زیاد مشاهده شده است. برخی از مردم توانایی تحمّل باخت و زمین خوردن را ندارند. برای این افراد٬ خیلی مهم است که متعلّق به برنامه و یا گروهی باشند که صد-در-صد برنده خواهد بود. این پدیده 'رو بورد پریدن' هم نامیده میشود. در سیاست اتّفاق افتاده است که سیاستمداری٬ پس از اینکه معلوم شده است که رقیب او محبوبیت بیشتری را جلب خود کرده و احتمالاً برنده است٬ ایدئولوژی خود را کنار گذاشته و به دستهٔ رقیب پیوسته است. برای دستیابی به محبوبیت٬ این سیاستمداران به گروههایی پیوسته اند که در اوّل اصلاً قبول نداشتند یا کُلّاً مخالف آنان بودند.

برای راه اندازی جنگ برعلیه عراق لازم بود که سیاستمداران امریکایی صد-در-صد مطمئن شوند که پیروزی حتمی است. جاسوسان از عراق اطّلاعات محرمانه به وزارت اطّلاعات امریکا آوردند که ارتش عراق فاقد انرژی هسته ای٬ موشک٬ و سلاحهای کشتار جمعی است. به علاوه٬ تعداد مردمی که حاضر هستند به جبههٔ جنگ بروند بیش از چند هزار نفر نخواهد بود. پس از دریافت این اطّلاعات٬ سیاستمداران تمام فشار خود را وارد کردند که بر علیه عراق جنگ بر پا کنند.

از طرفی دیگر٬ اگر پیروزی امکان-ناپذیر به نظر برسد و یا شکست حتمی باشد٬ کمتر کسی پیدا میشود که از جنگ پشتیبانی کند.

 

                                       

   در این پوسترِ پُراپُگَندا از جنگ جهانیِ اوّل٬ ملوانان از ژاپن٬ فرانسه٬ ایالات متّحده٬ بریتانیا٬ روسیه٬ و ایتالیا٬ با هم به عنوان یک گروه دوستانه نشان داده میشوند. بالایِ پوستر نوشته است: 'همه با هم.'  پائین پوستر نوشته است: 'در نیروی دریایی نام نویسی کنید.'   

     

یکی دیگر از گروههایی که اغلب مردم میخواهند به  آن تعلّق داشته باشند گروه متمدّنتر و برتر است. یکی از گروههایی که خیلی از آدمها گروه "برتر" مینامند و میخواهند به آن تعلّق داشته باشند گروه 'شهرنشینان' است. خیلی از آدمها دوست دارند شهرنشین باشند و به جامعهٔ صنعتیِ نوین تعلّق داشته باشند. پراپگندیستها از این نقطه ضعف سو‌‌‌ء استفاده میکنند و مردم را به سمت ایدئولوژی و برنامه های سیاسی خود میکشند.

 برای مثال٬ عوامل غربی در برخی از مناطق شایعه کردند که در تهران کسی طرفدار آقای خامنه ای نیست٬ ولی در شهرستانها و دهاتها پر از افرادی هستند که از امثال آقای خامنه ای حمایت میکنند. منظور از این پراپگندا این است که مردم برتر و شهرنشین از آقای خامنه ای حمایت نمیکنند. پس٬ اگر میخواهید شهرنشین تلقّی شوید٬ از آقای خامنه ای حمایت نکنید. این پِراپوگندا به شکلهای دیگر هم پخش شده است: 'به تهران نگاه نکنید که کمتر کسی بسیجی است و افکار بسیجی دارد. اگر به دهاتها بروید٬ همه از بسیجیها حمایت میکنند.' منظور این است که هر کسی که از بسیجیها حمایت کند دهاتی است و متمدّن نیست. به هیچ وجه به این نوع آدمها اعتبار ندهید و از آنان پشتیبانی نکنید - چون از اعتبارشان و حمایت شما سوء استفاده میکنند و شما را برای منافع خود بازی میدهند. حقّهٔ این آدمها را برای دیگران هم روشن کنید و هر حرفی که در آینده زدند را با شک و تردید تجزیه و تحلیل کنید.

 

در پایان٬ بزرگترین گروهی که خیلی از مردم میخواهند به آن تعلّق داشته باشند جامعهٔ جهانی است. با وانمود کردن به مخاطب که تمام دنیا از مزایا و امتیازات خاصّی برخوردار هستند و شما تنها مللی هستید که حقوقشان در زمینهٔ خاصّی پایمال شده است٬ برگذار کنندهٔ عملیات روانی میتواند ملّتی را بر علیه دولت کنونی تحریک کند. برای مثال٬ عوامل غربی در ایران شایعه کردند که ایران تنها کشوری است که در رده های بالای آن رشوه رد و بدل میشود. ادامهٔ این شایعه ادّعای دروغین را میکند که سیاستمداران در کشورهای غربی رشوه قبول نمیکنند و پارتی-بازی در شرکتهای بزرگ وجود ندارد. این شایعه نظر برخی از ایرانیان را به طور منفی به سمت مدیریت و نظامت کنونی ایران تغییر داده است - به حدّی که برخی از مردم دست به شورش زده اند. این شگرد فقط به همین دلیل ساده که مردم دوست دارند به جامعهٔ جهانی تعلّق داشته باشند و تک نیفتند مؤثّر واقع شده است.

                                                    

 در سیاستِ دیکتاتوریِ غربی٬ تضاد و اختلافات طبقاتی زیاد مشاهده میشود. در خیلی از موارد٬ اختلافات طبقاتی به شدّتی است که طبقات قدرتمندتر با بیرحمی حقوق طبقات ضعیفتر را پایمال میکنند. در چنین سیستمهایی٬ اگر فرصتی برای ملحق شدن به طبقات بالاتر وجود داشته باشد٬ فرد مورد نظر ممکن است بی-معطّلی و بدون بررسی پیشنهاد را قبول کند. پوستر بالا ازاین نقطه ضعف آدمی سوء استفاده کرده و مخاطب را دعوت به همکاری در مناطق استعمار شده میکند. بالای پوستر نوشته است: 'امپراتوری آدم میخواهد - در کشورهای خارجیِ فتح شده.'  پائین پوستر نوشته است: 'با کمک شیرهای جوان٬ شیر بزرگ با دشمنان خود مقابله میکند. حالا نام نویسی کنید.'  از طرفی دیگر٬‌ در این پوستر از یکی دیگر از شگردهای پراپگندا هم استفاده شده است. با نشان دادن عکس شیر٬‌ این پوستر به مخاطب وعده میدهد که با ملحق شدن به این برنامه٬ احساس شیر به او دست خواهد داد. مردانی که مورد ظلم و ستم قرار گرفته اند و تا کنون توانایی دفاع از خود را نداشته اند٬ همیشه به دنبال چنین فرصتهایی هستند. در عجله در پیوستن به گروه قدرتمند٬ مخاطب خطرات و عواقب احتمالی را در نظر نمیگیرد.  

 

 

 

                                

 پوستر بالا از سال ۱۹۴۳ با این ادّعا که هیتلر پیروز میشود سعی میکند مردم را دعوت به همکاری در جنگ کند.

۰ نظر ۰۸ ژوئن ۱۵ ، ۱۷:۲۹
قادر قوتی

وصله چسبانی

دوشنبه, ۸ ژوئن ۲۰۱۵، ۰۵:۱۵ ب.ظ

یکی از شِگِردهایِ معمول در پُراپُگَندا 'وصله چسبانی' میباشد. در این شگرد٬ پُراپُگندیست (فردی که مسئول برگذاریِ پُراپُگندا میباشد) از آن نقطه ضعف آدمی که نمیخواهد٬ در نظر دیگران٬ عضو برخی از گروهها تلقّی شود سؤ استفاده میکند. به زبانی دیگر٬ با استفاده از این شگرد٬ پراپوگندیست سعی میکند مخاطب خود را متقاعد کند که در صورتی که دست به عمل خواسته شده نزند٬ جلویِ چشمِ افرادی که برای او مهم هستند٬ عضو گروهی که نباید به آن تعلّق داشته باشد جلوه داده خواهد شد. این شگرد خیلی به شگردِ 'به گروه پیوستن' شبیه است. در 'به گروه پیوستن٬' از آن نقطه ضعف آدمی که میخواهد به گروه خاصّی تعلّق داشته باشد سوء استفاده میشود. در 'وصله چسبانی٬' بر عکس٬ از آن نقطه ضعف آدمی که نمیخواهد - در نزدِ دیگران - به بعضی از گروهها تعلّق داشته باشد یا به شکل خاصّی نمایان شود سوء استفاده میشود.

 

مثال: یا حرف ما رو قبول داری٬ یا خیلی خنگی - شایَدَم احمق! 


برای مثال٬ یکی از گروههایی که خیلی از مردم دنیا نمیخواهند به آن تعلّق داشته باشند 'آنتی کریست' (یا ضد مسیح) است. با اینکه خیلی از مردم دنیا نمیخواهند مسیحی باشند٬ خیلی از آنان نمیخواهند آنتی کریست باشند. این ممکن است به دلیل اعتقادات مذهبی و یا روابط آنان با دوستان مسیحی باشد؛ یا ممکن است به این دلیل باشد که مسیحیّت پیروان بسیار زیادی در سر تا سرِ دنیا دارد و کسی که بخواهد دشمن مسیح باشد٬ دشمن بزرگی را برای خود انتخاب کرده است. رهبران مسیحی مرتّباً از این نقطه ضعف سوء استفاده میکنند و به افرادی که قصد تبعیّت از آنان را ندارند اتّهامِ ضد مسیح بودن وارد میکنند. یک رهبر مسیحی در امریکا به یک خانم زیبایِ جوان ایرانی گفته بود که اگر با من رابطهٔ جنسی نکنی٬ من فکر میکنم که تو ضدِ مسیح هستی. این خانم زیبای جوان مسلمان بودند٬ ولی مثل همهٔ ایرانیان مقیم امریکا با مسیحیان در رابطه بودند. پس از اینکه هیچکدام از شگردهای این رهبر کلیسا به جایی نرسید٬ به این شگرد پناه برده بود. قابل اشاره است که این نمونه٬ نمونهٔ سوایی نیست. از این موارد در ممالک غربی زیاد اتّفاق میاُفتد.

نمونهٔ دیگر نژاد-پرستی است. خیلی از مردم دوست ندارند به عنوان یک نژادپرست تلقّی شوند. ریاکاران و حُقّه-بازان از این نقطه ضعف سوء استفاده میکنند و فرد مورد نظر را متقاعد میکنند که فقط نژادپرستان هستند که این کار را نمیکنند.
    مثال: مردی سعی میکند زن مورد علاقهٔ خود را متقاعد کند که فقط نژادپرستی ممکن است مانع رابطهٔ آنان شود. به زبانی دیگر٬ اگر با من رابطه نکنی٬ همه فکر میکنند که تو نژادپرست - یا ضد امریکایی٬ ضد اسرائیلی٬ یا هر چیز دیگری ـ هستی. 

از این شِگِرد در جنگِ سرد بر علیه ایرانیان هم استفاده کرده اند. عوامل غربی به هر ایرانیِ مقیم کشورهای غربی که حاضر به همکاری با آنان در توطئه چینی بر علیه ایرانیان نباشد وصلهٔ ملّا یا بسیجی بودن میچسبانند.

در دههٔ اخیر٬ برای کسب حمایت از عربهایِ مقیم کشورهای غربی٬ عوامل غربی در این کشورها به هر فردی که مایل به همکاری با آنان نبود وصلهٔ تروریست بودن میچسباندند: اگر با ما همکاری نمیکنی٬ پس معلوم میشود که خودت هم تروریست هستی.

همانطور که در مثال بالا ملاحظه کردید٬ پِراپُگَندیست قضیه را به شکلی مطرح میکند که انگار تمام افرادی که دست به عمل خواسته شده نزنند بر علیه برنامه هستند. این نوع منطق جایی برای بی-طرف بودن باقی نمیگذارد.


                                                             یا دوست هستی٬ یا دشمن

یا مسیحی هستی٬ یا آنتی-کریست


 برای مثال٬ یک گروه سیاسی بر صدد ایجاد تغییر و تحوّلات کلّی در مملکتی بر آمده و قصد دارد سیستم را به کلّی عوض کند. رهبران این گروه وعده و وعید استقلال٬ آزادی٬ و رفاه را به مردم میدهند. از طرفی دیگر٬ رهبران این گروه٬ برای اینکه مردم را وادار به همکاری با خود کنند٬ ادّعا میکنند که گروههای مخالف بر خلاف این ایدآلها هستند و قصد تخریب آنان را دارند؛ ما میخواهیم مملکت را آزاد کنیم٬ دیگران میخواهند مملکت را به اسارت بکشند. یعنی هر کسی که با ما نیست٬ بر خلاف این ایدآلها است.

 

 

                                   

 این پوسترِ پُراپُگندا از جنگِ جهانیِ دوّم سعی میکند مخاطب را متقاعد کند که هر کسی که حرف زدن را کنار نگذارد٬ حمایت کنندهٔ دشمن است. نوشتهٔ پایین پوستر به زبان آلمانی میخواند: "شرم بر تو آدمِ وِرّاج! دشمن فالگوش ایستاده. سکوت وظیفهٔ شماست."

 



 

 

Wanted! : for murder : her careless talk costs lives.  

این پوستر هم مثلِ پوستر قبلی کسی که حرف بزند را متهم به همکاری با دشمن میکند. نوشتهٔ پوستر: "در تعقیب! به جُرم قتل. حرف زدنِ حساب-نشدهٔ او به قیمت جان مردم تمام میشود." 

 

 

 


 

 

پیام پوستر بالا از جنگ جهانی دوّم این است که هر کسی که از وسایل نقلیهٔ عمومی استفاده نکند٬ حمایت کننده از هیتلر است. بالای پوستر نوشته است: "وقتی تنها ماشین-رانی میکنید٬ در واقع با هیتلر ماشین-رانی میکنید."  

 



 

 

این پوسترِ پُراپُگَندا سربازان امریکایی را در سالهای ۱۷۷۸ (در سمت چپ) و ۱۹۴۳ (در سمت راست) نشان میدهد. پائین پوستر نوشته است: "امریکاییها همیشه برای آزادی میجنگند." منظور این است که اگر شما به این جنگ نروید٬ امریکایی نیستید. در کنارِ شِگِردِ‌ 'وصله چسبانی٬'‌ این پوستر ادّعای ثابت-نشده که این جنگ در راه آزادی است را هم میکند.

 

 



 

 

این قسمت از یکی از کارتونهایِ دکتر سوس که در جنگِ جهانی دوّم پخش شده بود٬ نمونه ای از تأثیراتی است که شگرد 'وصله چسبانی' میتواند بر مردم داشته باشد. در زمان جنگ٬ در ایالات متّحدهٔ امریکا شایعه شده بود که ژاپنی های مقیم امریکا پنجمین ستونِ ارتشِ ژاپن را تشکیل میدادند. هدف از پخش چنین شایعاتی وادار کردن ژاپنیهایی بود که حاضر به همکاری با ارتش امریکا نبودند. پخش کنندگان این شایعات فکر میکردند ژاپنی های مقیم امریکا از ترس   اینکه عضو ارتش ژاپن تلقّی شوند تبدیل به پُر پَر و پا قُرصترین طرفداران و حمایت کنندگانِ جنگ میشوند - حتّی بیشتر از دیگر مردم امریکا. چنین پُراپُگندایی منجر به ساخت آثاری مثل کارتون بالا شد. این کارتون ژاپنی های مقیم امریکا را نشان میدهد که مشتاقانه در صف منتظر دریافت تی-اِن-تی هستند. بالای پوستر نوشته است: "منتظر علامت از خانه (یعنی ژاپن) هستیم...." این شایعات بعدها باعث حبث شدن ژاپنی های بی تقصیر در اردوگاههای جنگی شدند.

۰ نظر ۰۸ ژوئن ۱۵ ، ۱۷:۱۵
قادر قوتی

کمرنگ کردن و شاخ و برگ دادن

دوشنبه, ۸ ژوئن ۲۰۱۵، ۰۴:۴۰ ب.ظ

یکی از پروژه هایی که به پُراپُگَندیستها (افرادی که مسئول برگذاریِ پُراپُگَندا میباشند) محوّل میشود این است که مخاطبی که به هیچ وجه دست به عمل مورد علاقهٔ پُراپوگندیست نخواهد زد را متقاعد کنند که این عمل به نفع او تمام خواهد شد - یا بهترین انتخاب ممکن است. این انتخاب ممکن است فردی٬ برنامه ای٬ و یا عقیده ای باشد.

فرض کنید که ارتشی میخواهد عدّه ای از پسران را به جبههٔ جنگ اعزام کند. به جای استفاده از قانون و وادار کردن جوانان به شرکت در جنگ٬ این ارتش قصد دارد با استفاده از پُراپُگَندا جوانان را متقاعد کند که با شرکت در جنگ به آرزوهای دیرینهٔ خود خواهند رسید. برای این کار٬ در تبلیغ برای جنگ٬ پُراپوگنیست ممکن است تمام تأکید خود را بر مزایا و امتیازاتِ شرکت کردن در جنگ بگذارد و اصلاً اشاره ای به خطراتی که در سر راه است نکند. با استفاده از این شِگِرد٬ پِراپوگندیست سعی میکند مخاطب را در وضعیتی قرار دهد که در هنگام تصمیم-گیری٬ فقط مزایا و امتیازات شرکت در جنگ را در نظر داشته باشد٬ نه خطرات ممکن را.  

 

                          

  در پوستر بالا از جنگ جهانی اوّل٬ نیروی دریایی امریکا از نقطه ضعف جوانان که آرزو دارند سوار پلنگ باشند سوء استفاده میکند و پسران را تشویق به شرکت در جنگ میکند. توجّه داشته باشید که آن قسمت نوشته که میگوید، "سفر؟ ماجرا؟ به نیروی دریایی ملحق شوید!،" درشت و خوانا تایپ شده است. ولی٬ به قربانی که در عوض برای این سفر و ماجرا باید پرداخته شود هیچ اشاره ای نشده است.  

 

قابل اشاره است که این شگرد فقط در سیاست کاربرد ندارد. نمونه های بسیار زیادی از این روش برای اغفال کردن مردم وجود دارند که روزانه با آنان سر و کار داریم. در پُراپُگندایِ نوشتاری و تصویری٬ طرفِ مورد پسندِ پُراپُگندیست در اوّل یا به صورت واضحتر به تصویر کشیده میشود. بخشها و قسمتهایی که به ضرر پُراپوگندیست تمام میشوند کوچکتر نوشته میشوند یا به شکلی محو میشوند. به این وسیله٬ کسی نمیتواند پِراپوگنیست را متّهم به قایم کردن یا ریاءکاری بکند - با اینکه پِراپوگنیست قضیه را غیر منصفانه مطرح کرده است. برای مثال٬ اگر به خیلی از قراردادها دقّت داشته باشید٬ متوجّه خواهید شد که قسمتهایی که حاوی اخطارها و مقررات مهم هستند در پائین صفحهٔ آخر نوشته شده اند. طرف قرارداد ممکن است به شما تأکید هم بکند که حتماً این قسمتها را با دقّت بخوانید. ولی٬ این حرف را با این دانش میزند که کسی حوصلهٔ خواندن ۱۰ صفحه قرارداد پر از نوشته های ریز و واژه های غریب و فنّی را ندارد.

در کُل٬ در این شِگِرد پِراپوگَندیست سعی میکند عقیده٬ فرد٬ یا برنامهٔ مورد پسند خود را به نحوی جلوه دهد که بیشتر به چشم آید و تمام افراد٬ عقاید٬ و برنامه های مخالف را در موقعیتی قرار دهد که به سختی قابل تشخیص باشند. هر نقطهٔ قوّتی که فرد٬ برنامه٬ یا عقیدهٔ مورد پسند پراپوگندیست داشته باشد در معرض دید قرار داده میشود و مورد تأکید قرار میگیرد. نقاط ضعف٬ از طرفی دیگر٬ یا اشاره ای نمیشوند یا کمتر اشاره میشوند. در عوض٬ نقاط ضعف و نکات منفیِ فرد٬ عقیده٬ یا برنامهٔ مخالف در معرض دید قرار داده میشوند و مکرراً به ذهن انتخاب کننده آورده میشوند؛ نقاط قوّت و نکات مثبت٬ یا ندید گرفته میشوند یا فقط اشارهٔ جزئی به آنان میشود.

برای مثال٬ تبلیغات بر علیه لات-بازی و رفتار هجومی را درنظر بگیرید. عوامل غربی به شدّت مخالف شیوع چهره های جنجالی و لات-بازی در بین مردان و پسران ایرانی هستند. سالانه٬ تبلیغات بسیار زیادی از طرف عوامل غربی تدارک داده میشوند که این خصلت را در مردان ایرانی بکشند و مردان ایرانی را شُل و نرم بکنند. پس از پیگیری و تحقیق٬ به این نتیجه میرسیم که اخلاق جنجالی در بین مردان و پسران ایرانی به ضرر برنامه های استعمارگری و چپاول غربی تمام میشود. خلاصهٔ مطلب٬ از آدم گردن-کلفت نمیتوانند هر چه که بخواهند بگیرند و هر کاری که خواستند را با او بکنند. پس وجود مرد شجاع و جسور به ضرر منافع غربی تمام میشود. از طرفی دیگر٬ شجاعت و شهامت به نفع مرد ایرانی٬ خانواده٬ و٬ در نهایت٬ جامعهٔ او تمام میشود. پس٬ اگر مرد ایرانی٬ خانوادهٔ او٬ و رهبران جامعه از تمام ابعاد و احتمالات ممکن مطلّع باشند و بتوانند قضیه را به طور منطقی تجزیه و تحلیل کنند٬ هیچ دلیلی برای انتخاب و ترجیح ژیگول-بازی برای آنان وجود نخواهد داشت. به این دلایل٬ برای متقاعد کردن مردان ایرانی٬ عوامل غربی به پِراپوگَندا (دستکاری با احساسات یا استفاده از منطق غلط) رو میآورند. برایِ به انجام رساندن این پروژه٬ اوّلاً که پِراپوگَندیست هیچ حرفی در رابطه با مزایا و لذّتهای موجود در لات-بازی نمیزند. دوّماً٬ پِراپوگَندیست تمام بلایا٬ خطرات٬ و ضررهای ممکن در اثر لات-بازی را مرتّباً جلوی چشم مخاطبین میآورد. خطر مرگ ممکن است یکی از خطرات احتمالی باشد. حقیقت این است که حتّی بین قلدرها هم کمتر کسی پیدا میشود که فقط به دلیل لات-بازی کشته شده باشد. با این حال٬ پِراپوگندیست فقط خطرات احتمالی را به توجّه مخاطبین میآورد و سعی میکند آنان را از انجام حرکات جسورانه منصرف سازد. از طرفی دیگر٬ پِراپوگندیست اصلاً اشاره ای به ضررها و قربانی های حتمی در اثر جیگول-بازی نمیکند.

در موارد دیگر٬ پُراپُگَندیست ارکانی خارج از موضوع را وارد بحث میکند تا توجّه مخاطب را جلب برنامه٬ عقیده٬ یا فرد مورد علاقهٔ خود بکند. برای مثال٬ یک گروه فِمینیستی (feminist) گُفتمانی را تدارک میبیند که به ظاهر قرار است گفتگویی منصفانه دربارهٔ فواید و معایب جنبشهای فمینیستی باشد. اوّلاً که این گروهِ فمینیستی نمیگذارد مخاطب بفهمد چه نوع تشکیلاتی این گفتمان را تدارک دیده است. دوّماً٬ این گروه فمینیستی دو نفر را برای در میان گذاشتن نظرات و عقاید به این گفتگو دعوت میکند: یک سخنران از گروه خودشان (فمینیستها)٬ و یک سخنران از گروه مخالف (ضدِ فمینیستها). سخنرانی که برای دفاع از عقاید فمینیستی دعوت شده است به دلیل خصوصیات شایسته انتخاب شده است: این فرد آدم تحصیل کرده ای از یک دانشگاه معتبر است٬ محبوبیت بسیار زیادی دارد٬ و برندهٔ چند جایزهٔ دیگر به خاطر تئوریهای معروف است. به علاوه٬ این فرد صدای گرم و دلنشینی دارد و مثل مانکنها لباس پوشیده است. از طرفی دیگر٬ سخنرانی که برای دفاع از عقاید ضد فمینیستی به گفتمان دعوت شده است به دلیل خصوصیات منفی انتخاب شده است: این فرد سواد کمی دارد٬ اعتبار و محبوبیت چندانی ندارد٬ صاحب صدای گوشخراشی است٬ بولیز چهارخانه پوشیده است٬ و مو و دندانهای ریخته-شده هم دارد. تمام ارکانهای بالا دست به دست هم میدهند تا توجّه مخاطب از سخنران ضد فمینیستی دور شود و به سمت سخنران فمینیستی کشیده شود.  


این شگرد در تبلیغات بازرگانی برای محصولات کاهش وزن زیاد استفاده شده است. در آگهیهای بازرگانی برای محصولات و برنامه های کاهش وزن٬ معمولاً تصاویر قبل و بعد افرادی که از محصول یا برنامهٔ مورد تبلیغ استفاده کرده اند به نمایش گذاشته میشوند. برای مثال٬ نمونهٔ پائین را در نظر بگیرید: 

               تصویر درون برنامه‌ای 1
 تصویر بالا عکس "قبل" و "بعد" خانمی را نشان میدهد که یک نوع برنامهٔ کاهش وزن را امتحان کرده است. عکس "قبل" به وضعیت خانم قبل از امتحان برنامه و عکس "بعد" به شکل خانم بعد از تکمیل برنامه اشاره دارد. دقّت داشته باشید که در کنار وزن٬ خیلی ارکان دیگر هم در تصویر "بعد" تغییر داده شده اند. در تصویر "بعد"٬ خانم آرایش کرده است و مدل موی جدیدی دارد؛ گردن-بند به گردن و لبخند به لب دارد. به علاوه٬ نور پشت صحنه در عکس "بعد" هم به زیبایی خانم میاَفزاید. در حالی که در عکس "قبل٬" مدل مو قدیمی است٬ خانم آرایشی ندارد٬ و لباس پوشیده-شده کهنه و بدترکیب است. همهٔ این ارکان٬ روی هم رفته٬ مخاطب را متقاعد میکنند که با استفاده از این برنامهٔ کاهش وزن٬ آدم زیباتر خواهد شد - ارکانی که هیچ ربطی به کاهش وزن ندارند. 


۰ نظر ۰۸ ژوئن ۱۵ ، ۱۶:۴۰
قادر قوتی

گزینهٔ غلط

دوشنبه, ۸ ژوئن ۲۰۱۵، ۰۴:۲۹ ب.ظ

یکی از شِگِردهایِ معمول در پِراپوگَندا 'گُزینهٔ غلط' میباشد. در این شگرد٬ از نتیجهٔ ناخواسته سوء استفاده میشود. برای هر فردی٬ شرایط و اوضاعی وجود دارند که قابل تحمّل نیستند. به همین دلیل٬ با استفاده از شگردِ گزینهٔ غلط٬ پُراپُگَندیستها (افرادی که مسئول برگذاریِ پُراپُگندا میباشند) سعی میکنند مخاطبین خود را متقاعد کنند که در صورتی که دست به عمل خواسته-شده نزنید٬ اتّفاقی که دوست ندارید برای شما خواهد اُفتاد.

برای مثال٬ اکثر مردم به هیچ وجه حاضر به از دست دادن آزادیهای خود نیستند. پوستر پایین را در نظر بگیرید. این پوسترِ پُراپُگندا توسّط دولت امریکا در زمان جنگ جهانی اوّل بین مردم امریکا پخش شده بود. پائین پوستر نوشته است: "کُپُن آزادی بخرید٬ وگرنه که من - واژهٔ من به مجسّمهٔ آزادی نیو یورک اشاره میکند - از بین میروم."

                                                

در زمان جنگ٬ خطر مرگ مردم را از هر طرف تهدید میکند و خیلی از مردم فرصت تجزیه و تحلیل قضایا را با فکر باز و به طور منطقی ندارند. وقتی احتمال از دست رفتن آزادی به گوش مردم میخورد٬ مردم با هول و هراس به دنبال راه جلوگیری از این خطر میگردند. در این موقع است که پُراپُگندیستها گزینه ای که به صرف خودشان تمام میشود را به عنوان تنها راه ممکن در اختیار مردم قرار میدهند. در این مورد٬ پرداخت پول به عنوان راه حل مشکل نشان داده شده بود.

 

         

پوستر بالا، از جنگ جهانی اوّل٬ میلیونها دُلار پول را به نامِ آزادی از مردم امریکا درخواست میکند. پائین پوستر نوشته است: "سلام! آزادی صحبت میکند- بیلیونها دلار پول همین الآن لازم است."

 

 

به خاطر داشته باشید که پِراپوگندا به قصد فریب مردم پخش میشود٬ نه به قصد کمک کردن به آنان. اگر مخاطب از همهٔ ابعاد قضیه در-اطّلاع باشد و تصمیم خود را با در نظر داشتن همهٔ راههای ممکن بگیرد٬ به احتمال قوی دست به عمل موردِ پسندِ پِراپوگندیست نخواهد زد. به همین دلیل٬ فرد اغفال-کننده مشکل پیچیدهٔ چند-بعدی را به یک قضیهٔ ساده کاهش میدهد و سپس سعی میکند مخاطب را متقاعد کند که فقط چند راه ممکن برای حل آن مشکل وجود دارند. از طرفی دیگر٬ از تمام گزینه هایی که جلوی مخاطب گذاشته شده اند فقط یکی قابل تحمّل یا عملی است. بدین وسیله٬ مخاطب خواه-نا-خواه مجبور میشود گزینه ای که پِراپوگندیست میخواهد را "انتخاب" کند.

در حقیقت٬ همیشه راههای دیگری هم برای حل مشکل وجود دارند که ناگُفته مانده اند. برای مثال٬‌ تبلیغات برای افکار و عقاید فِمینیستی (feminist) را در نظر بگیرید. تبلیغ برای افکار و عقاید فمینیستی در مرکز تلاشهای غربیها برای نفوذ در ایران و دیگر جوامع ایرانی قرار دارند. بیشتر از همه٬ فمینیستها قصد دارند زنان را در کُنترلِ روابط اجتماعی قرار دهند. این به این معنی است که خانمها دستور دهند و آقایان اطاعت کنند. در خلاصه٬ فمینیستها میخواهند زن-سالاری را در همهٔ ابعاد جامعه گسترش دهند. فمینیستها میخواهند خانمها مسئولِ چرخاندنِ خانواده ها باشند٬ خانمها باشند که مدیریت شرکتها و مؤسسات را به عهده بگیرند٬ و در نهایت خانمها به پُستهای رهبری در سیاست برگزیده شوند. برای اثبات عقاید خود و متقاعد کردن مردم٬ فمینیستها همیشه از پُراپُگَندا (استفاده از منطق غلط یا دستکاری با احساسات مردم) استفاده میکنند. یکی از شگردهای به-کار-گرفته-شده در این تبلیغات 'گزینهٔ غلط' میباشد. با استفاده از این شگرد٬ گروههای فمینیستی خطرات ناشی از مرد سالاری را سوا میکنند و سعی میکنند رابطی٬ در ذهن مردم٬ بین مرد-سالاری و اتّفاقِ حتمیِ این خطرات ایجاد کنند. برای این پروژه٬ گروههای فمینیستی به زنانی که به فحشا کشیده شده بودند اشاره میکنند و تأکید میکنند که اگر زن مورد بحث در کنترلِ رابطه میبود و مردی که او را به فحشا کشید از او اطاعت میکرد٬ آن مرد به هیچ وجه نمیتوانست آن زن را به فحشا بکشد. البتّه که این حقیقت دارد که اگر مردی دختری را به فحشا کشیده باشد٬ مرد مورد بحث در کنترل رابطه بوده٬ نه آن دختر. ولی٬ این مشکل در مورد همهٔ روابطی که  مردان در آنان حرفِ اوّل و آخر را میزنند صدق نمیکند؛ هر جا که حرف٬‌ حرفِ مرد بوده٬ زن به فحشا کشیده نشده. ولی با در دست داشتن مواردی نظیر موارد بالا٬ هر جایی که مخالفتی با عقاید یا برنامه های فمینیستی به وسط کشیده میشود٬ فمینیستها برای دفاع از برنامه های خود به این موارد اشاره میکنند و سعی میکنند طوری وانمود کنند که اگر مردی در کنترل رابطه باشد٬ دختر را به فحشا خواهد کشاند. به علاوه٬ فمینیستها هیچوقت به مشکلات ناشی از زن-سالاری اشاره ای نمیکنند و فواید و مزایای مرد-سالاری را به طور کامل از بحث حذف میکنند - شگردی که من به طور مفصّل در مقالهٔ 'کمرنگ کردن و شاخ و برگ دادن' شرح دادم: http://jangesard.blog.ir/post/11 

با چنین منطق غلطی٬ فقط مشکلات ناشی از مردسالاری به بحث کشیده میشوند و نتیجه-گیریِ نهایی این میشود که یا زن در رابطه دستور میدهد یا آن زن به فحشا کشیده خواهد شد. این منطقِ "یا این... یا این..."، احتمالات و راههای ممکنِ دیگر را از بحث حذف کرده و قضیهٔ پیچیده را به یک مسئله ساده با فقط دو گزینهٔ ممکن که یکی از آنان اصلاً برای مخاطب قابل تحمّل نیست تبدیل میکند - تا مخاطب مجبور شود گزینه ای که پِراپوگَندیست میخواهد را "انتخاب" کند.

مثالی دیگر پوستر پائین از جنگ جهانی دوّم است. این پوستر صحنهٔ تخریب و نابودی را به چشم بیننده میکشد و او را از چنین بلایایی میترساند. بالای پوستر نوشته است: "این اتّفاق ممکن است اینجا هم بیُفتد." پائین پوستر نوشته است: "مگر اینکه به آتش-باران و موشک-باران ادامه دهیم."

                               

مسلماً٬ هیچکس دوست ندارد به چنین بلایایی گرفتار شود. وقتی ترس به اندازهٔ کافی بر آدم غلبه کند٬ آدم دیگر تواناییِ در نظر گرفتن همهٔ گزینه های موجود را نخواهد داشت. اینجا است که پُراپوگَندسیت پا جلو میگذارد و راهی که به نفع خود تمام میشود را جلوی مخاطب میگذارد.

 

به این نوع منطق سیاه و سفید فکر کردن هم گفته میشود. همیشه بین سیاه و سفید یک قسمت طوسی هم وجود دارد. ولی در این منطق٬ قسمت طوسی اصلاً تشخیص داده نمیشود. با استفاده از این منطق غلط٬ همیشه یک راه عملی است٬ راههای دیگر عملی نیستند - یا حتّی اصلاً وجود ندارند؛ یک راه امکان-پذیر است٬ بقیه نیستند؛ یک گروه برصدد حفظ مملکت برآمده است٬ گروههای دیگر بر صدد تخریب آن برآمده اند.

این شگرد 'ساده-سازی' هم نامیده شده است. یکی از کاربردهای این شگرد ساده کردن مشکلات موجود در قضیه به یک مشکل - و نتیجه-گیریِ نهایی که یک نفر٬ یک تشکیلات٬ یا یک چیز مقصّرِ کُلِ مشکل است - میباشد. در حقیقت٬ معمولاً چندین نفر٬ چندین مؤسسه٬ و چندین عامل مقصّر هستند و فقط با حذف یا اصلاح یکی از این ارکان مشکل حل نمیشود. ولی پِراپوگندیستها مشکل را ساده میکنند و دشمن خود را به عنوان تنها مقصّر معرّفی میکنند.

در یک کاربرد از این شگرد٬ گزینهٔ غیر قابل تحمّلی که مخاطب در هیچ موقعیت دیگری انتخاب نمیکرد بلافاصله مورد قبول واقع میگردد. این نوع گزینهٔ غلط شگردِ 'شیطانِ کوچکتر' هم نامیده شده است. در این نوع گزینهٔ غلط٬ یک گزینهٔ بدتر از آن به عنوان تنها گزینهٔ موجود جلوی مخاطب قرار داده میشود. اگر مخاطب باور کند که گزینهٔ بدتر تنها گزینهٔ موجود است٬ به دلیل ناچاری مجبور میشود گزینهٔ غیر قابل تحمّل قبلی را انتخاب کند.

                                        

در پوسترِ بالا،  پُراپُگَندیست سعی میکند چِرچیل را قابل تحمّل جلوه دهد. در صورتی که هیتلر تنها گزینهٔ موجودِ دیگر باشد٬ بلافاصله دیکتاتوری مثل چِرچیل قابل قبول واقع میشود.

۰ نظر ۰۸ ژوئن ۱۵ ، ۱۶:۲۹
قادر قوتی

انتقال

دوشنبه, ۸ ژوئن ۲۰۱۵، ۰۳:۵۷ ب.ظ

یکی از شِگِردهایِ محبوب در نزدِ پُراپوگَندیستها (افرادی که مسئول برگذاریِ پُراپُگَندا میباشند) 'انتقال' است. با استفاده از این شِگِرد٬ پُراپُگَندیست سعی میکند مخاطب را متقاعد کند که با انجام عمل پیشنهاد-شده٬ به شکل و یا حالت مورد علاقه در خواهد آمد. هر آدمی آرزوها و اهدافی را برای خود دارد: یکی ممکن است آرزوی قدرت و قوّت داشته باشد؛ یکی دیگر ممکن است به دنبال آزادی باشد؛ کسی دیگر ممکن است فقط به دنبال علاج بیماری خاصّی باشد. ولی٬ خیلی از مردم اصلاً راه به دست آوردن یا رسیدن به اهداف و آرزوهای خود را بلد نیستند. اینجا است که پُراپُگندیست وارد میشود و راهی که به نفع خودش تمام میشود را به عنوان راه چاره جلویِ پایِ این افراد قرار میدهد. با استفاده از شِگِردِ 'انتقال٬' پِراپوگندیست سعی میکند رابطی بین حرکت مورد علاقهٔ خود و نتیجهٔ مورد نظر مخاطب در ذهن او ایجاد کند. 

برای مثال٬ مردی که آرزوی قوّت و قدرت میکند را در نظر بگیرید. این آقا اصلاً باور ندارد که بتواند راه رسیدن به این حالت را به تنهایی پیدا کند. از طرفی دیگر٬‌ افرادی در جامعه هستند که اصلاً مایل نیستند که این آقا - و تمام آقایان دیگر در جامعه - به چنین نتیایجی دست یابند. در حقیقت٬ این حُقّه-بازان میخواهند وضعیت شما بدتر از حالت کنونی هم بشود. به همین دلیل٬ این ریاءکاران یک سریال تلویزیونی را تهیّه میکنند که در آن یک مرد با خصوصیات مورد علاقهٔ مخاطب نقش اوّل را بازی میکند. این بازیگر صدایِ کلفتی دارد٬ بدن ساخته و ورزشکاری دارد٬ از اعتماد-به-نفس بالایی برخوردار است٬ و کاریزما هم دارد. در تمام قسمتهای این سریال٬ مرتّباً نمایش داده میشود که این فرد قوی کرهٔ بادام زمینی با نان دارچینی و رِد بول (Red Bull) مصرف میکند. پیام دروغین این سریال این است که با مصرف این غذاها٬ شما هم چنین صدا و هیبتی پیدا خواهید کرد. حقیقت این است که غذاهای ذکر-شده فقط باعث مریضی و ضعف سیستم میشوند و هیچ کمکی به تقویت خصوصیات بالا نمیکنند. به احتمال خیلی قوی٬ بازیگر مورد نظر هم اصلاً چنین غذاهایی را مصرف نمیکند.

نمونه ای از این شگرد که بارها و بارها در صدا و سیمای غرب تکرار شده است از این قرار است: در یک سریال تلویزیونی یا فیلمی٬ مردی نشان داده میشود که محبوبیت بسیار زیادی در نزد خانمها دارد - یا تعداد زیادی دوست دختر دارد. در فیلم٬ مرتباً نشان داده میشود که این آقا احساسات خود را برای خانمهایی که علاقه مند است ابراز میکند. با نمایش این تصاویر٬ پِراپوگَندیست اُمیدوار است که شما هم به امید اینکه به موفّقیت این آقا برسید٬ احساسات خود را به خانمها ابراز کنید - برخوردی که اصلاً جواب نمیدهد و بدتر خانمها را رانده میکند. و این دقیقاً همان چیزیست که پُراپوگَندیست میخواهد. آن پُراپُگَندیست میخواهد که شما آقایان نتوانید خانمها را علاقه مند به خودتان کنید که٬ در نتیجه٬ خانمهای بیشتری برای خودش بمانند.

در تبلیغات برای استعمال مشروبات الکلی٬ دخانیات٬ مواد مخدّر٬ و مواد غذایی که من در بلاگِ "درمانهای طبیعی" به طور مفصّل شرح دادم٬ از شگردِ انتقال زیاد استفاده میشود. آدمهای خوشحال٬ خندان٬ خوشتیپ٬ و خوشگل به عنوان مصرف-کنندگان همیشگی این محصولات در تبلیغاتی که از غرب منشأ میشوند نشان داده میشوند.

یکی از کاربردهای این شگرد، انتقال دادن احساسات و نظراتِ مثبت به فرد یا برنامه ای است که قصد فریب دادن یا سوء استفاده از مردم را دارد. برای مثال٬ یکی از نمادهایی که اعتماد خیلی از مردم را جذب خود میکند 'لباس سفید دکتری' است. در ذهن خیلی از مردم٬ لباس سفید دکتری نمایانگر دانش٬ علم٬ و وظیفهٔ پزشکی است. برای این افراد٬ هر چه که آن پزشک بگوید حکم آیه و حدیث را دارد و بی پُرس و جو قبول میشود. متأسفانه٬‌ اکثر آدمهایی که با لباس دکتری در تبلیغات حاضر میشوند اصلاً پزشک یا دانشمند نیستند. این افراد بازیگران حرفه ای هستند که فقط برای تبلیغات لباس پزشکی را تن خود کرده اند. در حقیقت٬ خیلی از داروها و محصولاتی که این "پزشکان" تبلیغ میکنند حاوی مواد سمّی هستند و عوارض جانبی نگفته به همراه خواهند داشت.

 

 

                                          

در این تصویر که به سمت مردم امریکا روانه شده بود ٬‌رئیس جمهور سابق امریکا٬ آقای جورج بوش٬ سعی کردند احترام و اعتمادی که مردم امریکا نسبت به پرچم ایالات متّحده دارند را به خود و دولت خود انتقال دهند.

  

برای به دست آوردن اعتماد شما، ریاءکاران و حقّه بازان نحوهٔ حرف زدن و راه رفتن آدمهای معتبر و محبوب را تقلید میکنند.  

 

یکی دیگر از کاربردهای شگرد انتقال چسباندن نمادهای منفی به عامل یا افراد دشمن میباشد.

 

                                 

پوستر بالا از جنگ جهانی دوّم یک نمونهٔ عالی از چسباندن نمادهای منفی به عوامل دشمن است. در این تصویر٬ چنگالهای بی-رحمانه ای نشان داده میشوند که به سمت مادر و فرزندِ معصوم حمله-وَر شده اند. رویِ چنگالها٬ نمادهای ژاپن (در سمت چپ تصویر) و آلمان (در سمت راست) به صورت واضح نمایش داده شده اند. نوشتهٔ بالای تصویر میگوید: " این دستها را بکشید! " نوشتهٔ پائین تصویر میخواند: " کُپُنِ پیروزی بخرید."

 

 

‌با استفاده از شگرد انتقال حتّی میشود مردم را از مسلک و یا گروهی زده کرد. برای مثال٬ یک تشکیلات سیاسی بیگانه بر صدد متنفّر کردن مردم از آثار فرهنگی٬ هنری٬ و باستانی برآمده است. برای این برنامه شخصی انتخاب میشود که قرار است اعمال غیر قابل تحمّل و زننده ای را در نزد عموم به انجام برساند. این فرد٬ در حین انجام اعمال زنندهٔ خود٬ اشعار و ضرب المثلهای تاریخی را به زبان میآورد. این فرد حتّی ممکن است مدرکی در ادبیات داشته باشد و ادّعای حفاظت از آثار فرهنگی٬ هنری٬ و تاریخی را هم بکند. هدف پِراپوگَندیست از این برنامه این است که نظر منفی شما نسبت به این شخص به آثار ادبی٬ فرهنگی٬ و هنریِ باستانی هم انتقال یابد و شما از اصل و نسب خودتان زده شوید.

از طرفی دیگر٬ شخصی بر صدد برآمده است که به نحوی به ایرانیان کمک کند. کلّه-گنده های غربی نمیخواهند ایرانیان با این فرد رابطه ای داشته باشند. برای اینکه نظر ایرانیان را نسبت به این فرد عوض کنند٬‌ عوامل غربی عدّه ای از افراد که شباهتهای بسیار زیادی به این شخص دارند را مأمور میکنند که اعمال خلاف و نفرت-برانگیز را در نزد عموم به انجام برسانند. افراد مأمور-شده مثل فرد مورد نظر حرف میزنند٬ مثل او لباس میپوشند٬ و ادّعا میکنند که هم-دین و مذهب او هستند. این افراد حتّی ژِستِ او را هم تقلید میکنند. با این نقشه٬ عوامل غربی امیدوار هستند که نظر بد و منفی شما نسبت به این افراد ریاکار به فرد مورد نظر که قصد کمک کردن به شما را دارد هم انتقال یابد.

۰ نظر ۰۸ ژوئن ۱۵ ، ۱۵:۵۷
قادر قوتی

شُهود

جمعه, ۵ ژوئن ۲۰۱۵، ۰۴:۴۹ ب.ظ

یک نوع پُراپُگَندا (استفاده از منطقِ غلط یا بازی با احساسات مردم) که خیلی کاربرد دارد 'شُهود' است. تقریباً میشود گفت هر چه که تبلیغ میشود با نوعی شهود میآید. شخصی که به او اعتماد داریم سعی میکند ما را متقاعد کند - بدون اینکه دلیل منطقی برای متقاعد شدنمان وجود داشته باشد.  

برای مثال، در یک شبکهٔ تلویزیونی٬ ماهواره ای٬ یا رادیویی٬ سخنرانی صحبت میکند که محبوبیت بسیار زیادی در نزد عموم دارد. در یک برنامه٬ این میزبان در مورد یک نوع بیماری که خودش یا یکی از اعضای خانوادهٔ او داشته صحبت میکند. در حالِ پخش٬ این میزبان نام یک نوع روش درمانی یا محصولی را میبرد که درد او را دوا کرده است. این میزبان تعریف میکند که چه قدر این محصول به او کمک کرده و پس از مصرف این دارو چه قدر حالشان بهبودی یافته. ظاهراً٬ به نظر میآید که این فرد معروف دارد حقیقت را برای مردم بیان میکند؛ به نظر میآید که این فرد محبوب میخواهد دانش خود را در اختیار همهٔ مردمی که دوستش دارند قرار دهد. ولی٬ حقیقت این است که این میزبان محبوب فقط دارد کار هنرپیشگیِ خود را به نحو احسنت به نمایش میگذارد. و این برنامه توسّط عوامل سیاسیِ غربی اِسپانسِر شده بوده که با تبلیغ این روش درمانی٬ مواد شیمیایی را وارد بدن شما بکنند که شما ضعیف و ناتوان شوید.  

برخی از مردم فکر میکنند که دکتر بهترین دوست آنان است. برای این افرد، علم جای دین را گرفته - و دانشمند جای پیغمبر را. هر چه که دانشمندی بگوید یا به نام علم پخش شود حکم آیه و حدیث را برای این افراد دارد و بی چون و چرا پذیرفته میشود.این اشتباه بزرگی است. دانشمند بودن یا دکتر بودن شخصی باعث نمیشود که صلاح شما را در نظر داشته باشد. از همه مهمتر، هوش، ذکاوت، و تحصیلات باعث نمیشوند که فردی از همه چیز مطلّع باشد. برای اینکه بیشتر در این باره اطّلاعات کسب کنید، 'درمانهای طبیعی' را بخوانید: http://ghaudergh.blog.ir/ 

   

                       

در پوستر بالا از جنگ جهانی دوّم، چهرهٔ محبوب و قابل اعتماد بوکسور معروف، جو لوئیس، مردم امریکا را تشویق به حمایت از جنگ میکند. نوشتهٔ پوستر میخواند: "ما تلاش خود را میکنیم ... و ما برنده خواهیم شد چون ما در طرف خدا هستیم."  

 

 


 

             File:

در پوستر بالا از جنگ جهانی دوّم٬ هنرپیشهٔ امریکایی٬ خانم ریتا هِیوورت٬ با ماشینی که سپرش اهدا شده ظاهر شدند. با این عمل٬ خانم هِیوورت مردم امریکا را به اهدایِ آهن- پاره برای جنگ تشویق کردند.

 

خیلی از مردم به این شِگِرد پِی برده اند و از این طریق اغفال نمیشوند. به همین دلیل، پِراپوگَندیستها (افرادی که مسُول برگذاری پراپوگندا میباشند) یک نوع دیگری از شهود را به کار گرفته اند. این نوع شهود، 'شهودِ مردم عامّی' نامیده میشود. در این نوع شهود، افرادی استخدام میشوند که به عنوان مردم عامّی که مشغول فعالیتهای روزانهٔ خود هستند در تبلیغات ظاهر میشوند. به ظاهر این افراد به حدّی برای فرد یا برنامهٔ مورد تبلیغ ارزش قائل هستند که حاضرند در حین فعالیتهای روزمرّهٔ خود توقّف کنند و برای شما توضیح دهند که چرا این انتخاب بهترین انتخاب ممکن است.

برای مثال، در تبلیغاتی برای یک نامزد انتخاباتی افرادی نشان داده میشوند که به حدّی این نامزد انتخاباتی را دوست دارند و از او حمایت میکنند که حاضر هستند از فوتبال دست بکشند تا مصاحبه-کننده و شما را متقاعد کنند.  

البتّه که هر شهودی پُراپوگندا محسوب نمیشود. 

۰ نظر ۰۵ ژوئن ۱۵ ، ۱۶:۴۹
قادر قوتی

آئینه بینی

جمعه, ۵ ژوئن ۲۰۱۵، ۰۴:۳۳ ب.ظ

'آئینه بینی' یکی دیگر از شِگِردهایِ پُراپوگَندا (استفاده از منطقِ غلط یا بازی با احساسات مردم) میباشد. آئینه بینی شگردی است که بر علیه افرادی که قصد فاش کردن فساد و اعمال خلاف را دارند به کار میرود. در این مورد٬ پُراپوگَندیست (فردی که مسئول برگذاریِ پُراپُگَندا میباشد) یا خودِ فرد خلافکار است یا از طرف فرد خلافکار معیّن شده است تا جلوی فاش شدن اسرار را بگیرد.

 با استفاده از شگردِ آینه بینی٬ پِراپوگندیست سعی میکند مخاطب را متقاعد کند که طرز فکر عمومی این است که هر کسی دیگران را هم به چشمِ خود میبیند. یعنی مردم فکر میکنند اگر شما نظری در مورد شخصی٬ گروهی٬ یا سازمانی دارید٬ پس خود شما هم به همان شکل هستید. با این عمل٬ پِراپوگَندیست امیدوار است که فردِ فاش-کننده از ترس اینکه خودش هم خلافکار تلقّی شود٬ صحبتی از خلافکاری آن ریاءکاران نکند. 

بر خلاف شگردهای دیگرِ به کار گرفته شده در پُراپوگَندا٬ آینه بینی معمولاً در ارتباطات جمعی به کار گرفته نمیشود. مخاطب معمولاً یک نفر یا یک گروه مشخّص کوچکی است که توانایی فاش کردن خلافکاری و فساد را دارد. با این حال٬ فاش شدن یا نشدن عمل خلاف٬ در نهایت٬ تأثیرات اجتماعی٬ سیاسی٬ و یا نظامی را به همراه خواهد داشت.

از طرفی دیگر٬ پِراپوگنیست معمولاً یک شخص با-اعتبار است که سخن او بی شک و تردید پذیرفته خواهد شد. این فرد ممکن است یک روانشناس٬ متخصص٬ و حتّی٬ یک رهبر آئین باشد.

برای به انجام رساندن این حُقّه٬ معمولاً پِراپوگندیست چند نفر را هم مأمور میکند که خود را به عنوان شنوندهٔ بحثهای فرد فاش-کننده جا بزنند. این افراد قبل از افراد واقعی (که برای پُراپوگَندیست اهمّیت دارند و نباید موضوع را بفهمند) ظاهر میشوند و ادّعا میکنند که آدمی نمیتواند خارج از محدودهٔ خود فکر کند و٬ در نتیجه٬ همه را مثل خود میبیند. نتیجه-گیریِ نهایی این خواهد شد اگر شما نظر بدی در مورد شخصی دارید٬ خودتان هم همانطور هستید.

پس از اینکه فرد فاش-کننده متقاعد شد که تعداد زیادی از مردم - یا افرادی که برای او مهم هستند - بر این باور هستند که آدمی نمیتواند خارج از محدودهٔ خود فکر کند و همه را مثل خود میبیند٬ ممکن است از فاش کردن اسرار صرف نظر کند.

حقیقت این است که برای کارآگاه شدن لزومی به سابقهٔ خلافکاری نیست. ولی پُراپُگندیستها از هر ابزاری که در دست داشته باشند استفاده میکنند تا بر خلاف این حقیقت را به مخاطب خود ثابت کنند.

۰ نظر ۰۵ ژوئن ۱۵ ، ۱۶:۳۳
قادر قوتی

آدم عامّی

جمعه, ۵ ژوئن ۲۰۱۵، ۰۴:۰۹ ب.ظ

یکی از شِگِردهایِ به کار گرفته شده در پُراپُگَندا 'آدمِ عامّی' میباشد. در این شگرد٬ آدم ریاءکاری که قصد سوء استفاده از مردم را دارد سعی میکند خود را به عنوان یک آدم عامّی جلوه دهد. آدمها معمولاً به افرادی که از غیر محسوب میشوند اعتماد نمیکنند. به همین دلیل٬ با شگردِ آدم عامّی٬ پِراپوگَندیست سعی میکند خود را یکی از افراد گروهی که قصد فریب آنان را دارد جا بزند تا بتواند اعتماد آنان را جلب کند - که بعداً بتواند از این اعتماد سوء استفاده کند.

بیشتر از همه٬ این شگرد در بین نامزدهای انتخاباتی و سیاستمداران قابل مشاهده است. در جوامع غربی٬ تضاد طبقاتی به حدّی زیاد است که بعضی از طبقات کاملاً سوا از طبقات دیگر به نظر میرسند. به همین دلیل٬ سیاستمدارانی که از طبقات بالاتر آمده اند سعی میکنند خود را به عنوان آدم عامّی در نزد عموم جلوه دهند.

برای مثال٬‌ برای انتخابات ریاست جمهوری امریکا در سال ۲۰۱۲ میلادی٬ نامزد انتخاباتی٬ آقای مِت رامنی٬ ملاقاتی را با عدّه ای از رأی دهندگان در سال ۲۰۱۱ میلادی داشتند که در آن برخی از مهمانان مشکل بیکاری در امریکا را مطرح کردند. بیکاری در آن زمان در امریکا بیداد میکرد و خیلی از مردم درآمد کافی برای امرار معاش را نداشتند. در پاسخ به مهمانان٬ آقای رامنی ادّعا کردند که ایشان هم مثل بقیه بیکار هستند. حقیقت این بود که وضعیت آقای رامنی با بقیهٔ شهروندان امریکا فرق داشت. در شهروندان امریکا افرادی بودند که مجبور بودند از یک وعدهٔ غذایی در روز بزنند. در حالی که آقای رامنی به حدّی ثروتمند بودند که هفت نسل جلوترشان میتوانستند بهترین زندگی را بدون هیچگونه درآمدی داشته باشند. با این حال٬ آقای رامنی سعی کردند با این حرف خود را مانند بقیهٔ مردم امریکا نمایان کنند.

نمونهٔ دیگر٬ تلاشهای رئیس جمهور سابق امریکا٬ آقای جورج هِربِرت والکِر بوش٬ بود که بتوانند خود را عضوی از مردم عامّیِ امریکا جلوه دهند. زحمات ایشان به خوبی پیش میرفت تا اینکه گزارشگری قیمت یک دبّه شیر را از ایشان پرسید. اینجا بود که عدم توانایی حدس قیمت یک دبّه شیر تفاضل ایشان را از مردم عامّی امریکا نشان داد. در این مورد٬ پِراپوگندایِ آدم عامّی به ضرر ایشان تمام شد. 


 

                                          

در پوستر بالا از انتخابات سال ۱۹۷۲ صورت نامزد انتخاباتی٬ آقای جورج مَک گاوِرن٬ در کنار صورت مردم از همهٔ مشاغل و طبقات جامعه به تصویر گذاشته میشود. دقّت داشته باشید که صورت آقای مَک گاوِرن بزرگتر از صورت بقیهٔ مردم است - که تصویر یک آدم مهمتر و قدرتمندتر را از او به جا میگذارد. به علاوه٬ صورتهای خوشحال و خندان به بینندهٔ پوستر این وعده را میدهند که با دولت آقای مَک گاوِرن٬ همه موفّق و راضی خواهند بود. نوشتهٔ پائین پوستر میخواند: "باهم با مَک گاوِرن." 

 

 نمونه هایی از این روش برای اغفال کردن عموم از این قرار است:

  • ابراز احساسات کردن - مانند گریستن در حالی که دربارهٔ مصیبتی که به یکی از شهروندان٬ منطقه ای٬ یا بخشی از جامعه وارد شده صحبت میکنند.
  • استفاده از واژه های روزمره مانند 'خانه٬' 'بچّه ها٬' یا 'سفرهٔ شام' که نمایانگر خانوادهٔ معمولی است.

پُراپُگَندیست ممکن است مثل شهروندانِ عادّی لباس بپوشد٬ اصطلاحات عامیانه به کار ببرد٬ یا طرز برخورد طبقهٔ کارگر را به خود بگیرد. این رقابت در بین سیاستمداران و نامزدهای انتخاباتی قابل مشاهده است که سعی میکنند عامّیتر از رقیبان خود به نظر برسند:

  • رئیس جمهور سابق امریکا٬ آقای بیل کِلینتون٬ در مَک دونالد (یکی از محبوبترین ساندویچیهای امریکا) غذا میخوردند٬ در یکی از برنامه های تلویزیونی ساکسیفون زدند٬ و قبول داشتند که از رُمانهای جاسوسی لذّت میبردند. 
  • آقای رانولد رِیگِن٬ رئیس جمهور سابق امریکا٬‌ در چندین مورد در حینِ بُرِش چوب نشان داده شده بودند.
  • آقای جِیمز کارتِر٬ رئیس جمهور سابق امریکا٬ اصرار داشتند که به نامِ 'جیمی' وارد دفتر ریاست جمهوری شوند - درست مثل اینکه اسم کسی محمّد باشد و از مردم بخواهد که او را ممّد خطاب کنند.


در خلاصه٬ از طریق روش آدم عامّی٬ پِراپوگَندیست سعی میکند خود را مانند مخاطب خود نمایان کند.


این شگرد فقط مخصوص به سیاست نیست. شگرد آدم عامّی در مدیریت بازرگانی هم زیاد مشاهده میشود. معمولاً٬ مدیران مؤسسات بازرگانی در کشورهای غربی قصد سوء استفاده از کارمندان و زیر-دستان خود را دارند. برای اینکه کارمندان مورد نظر متوجّه برنامه ها و اهداف این مدیران ریاءکار نشوند٬ این مدیران از کارمندان خود میخواهند که آنان را به اسم کوچک خطاب کنند٬ نه به نام خانوادگی. این به این دلیل است که اسم کوچک معمولاً فقط برای دوستان به کار میرود و اگر شما شخصی را به اسم کوچک خطاب کنید٬ به خودتان گفته اید که او دوست شما است. این عمل ناخودآگاه شک و تردید را نسبت به مدیر ریاکار برمیدارد و باعث میشود که شما بیشتر به او اعتماد کنید - که راحتتر بتواند شما را تیغ بزند.

 شگرد آدم عامّی در عملیات روانی هم کاربرد دارد. برای مثال٬ قبل از راه اندازی جنگ٬ سربازان کشور مهاجم به عنوان مردم معمولی و نرمال جلوی کشور مورد هدف نمایان میشوند - سربازانی که مثل همهٔ مردم دیگر٬ خانواده٬ امید٬ و آرزو دارند. با این روش٬ بدون اینکه خصومت ـ آمیز و وحشیانه به نظر برسد، کشوری میتواند به کشوری دیگر هجوم آورد. اگر سربازان کشور مورد هدف قرار گرفته فکر کنند که سربازان کشور مهاجم مثل خودشان و آدمهای خوبی هستند٬ ممکن است حاضر نشوند لطمه ای به آنان وارد کنند. بدین وسیله٬ ممکن است کشور مهاجم بتواند در خلع سلاح کردن دشمن موفّق شود.

۰ نظر ۰۵ ژوئن ۱۵ ، ۱۶:۰۹
قادر قوتی

تلقین کردن در ارتباطات جمعی

جمعه, ۵ ژوئن ۲۰۱۵، ۰۳:۳۹ ب.ظ

یکی از شِگِردهایِ به کار گرفته شده در پُراپُگَندا (فریبِ عموم) ' تلقین کردن' میباشد. با استفاده از شگردِ تلقین کردن، پُراپُگَندیست (شخصی که مسئول برگزاری پُراپُگَندا میباشد) سعی میکند نظر مخاطب را نسبت به خودِ مخاطب تغییر دهد.

برای مثال، در خیلی از فیلمها و سریالهایی که غربیها برای مخاطبین ایرانی تهیّه میکنند، حروفی در فیلم کاشته شده اند که نمایانگرِ صفات یا حسِ خاصّی هستند. واژه های ذیل را در نظر بگیرید:

 

ضعیفی (یا ضعیف هستی)

ترسویی (یا ترسو هستی)

کوچیکی (یا کوچک هستی)

حریف دخترها نمیشی (یا از پَسِ خانمها برنمیای)


واژه های بالا در پشت صفحهٔ خیلی از فیلمها و سریالهایی که از دنیای غرب برای ایرانیان ساخته میشوند پنهان شده اند. با اینکه بینندگان این فیلمها متوجّه این کلمات نیستند، این لغات به طور ناخودآگاه از طریق چشم وارد مغز شده و در سلولها ثبت میشوند. از این طریق، پُراپُگَندیست امیدوار است که به شما تلقین شود که آدم کوچک، ترسو، ضعیف - یا هرچیز دیگری- هستید. 

۰ نظر ۰۵ ژوئن ۱۵ ، ۱۵:۳۹
قادر قوتی

یکی از کاربردهای پُراپُگَندا (استفاده از منطقِ غلط و یا بازی با احساسات مردم) در ایجاد اضطراب، ترس، و وحشت در عموم میباشد. وقتی ترس به اندازۀ کافی بر مردم غلبه کرده باشد، بیشتر احتمال دارد که دست به اعمالی بزنند که در شرایط دیگر حاضر به انجام آنان نخواهند بود. در واقع، وقتی ترس هدایت-کنندۀ اعمال آدم باشد، جایی برای منطق باقی نخواهد ماند. 

به خاطر داشته باشید که پُراپُگَندیست (فردی که مسئول برگزاریِ پُراپُگَندا میباشد) قصد فریب دادن مخاطب را دارد، نه کمک کردن به آنان را. اگر مخاطب توانایی تجزیه و تحلیل قضایا را با فکر باز و به طور منطقی داشته باشد، از برخی از نکات آگاه خواهد شد. با آگاهی از این نکات، احتمالاً مخاطب دست به عمل مورد پسندِ پُراپُگَندیست نخواهد زد. پس برای اجرای برنامه های خود، پُراپُگَندیست سعی میکند منطق را از عمل خارج کند و مخاطب را تحت تأثیر احساسات قرار دهد. 
برای مثال، احتمالات حملات نظامی امریکا بر ایران را در نظر بگیرید. عوامل جوامع مخفی غربی - مانند KKK(کو کِلاکس کِلَن) - مرتّباً سعی میکنند ایرانیان را متقاعد کنند که هر لحظه ممکن است جنگ سر بگیرد و امریکا به ایران حمله کند. در این موارد، احتمال خطر مرگ ممکن است ایرانیانی که فریب این حرفها را میخورند را وادار به مهاجرت به کشورهای غربی کند - بدون اینکه خطرات یا مشکلات دیگر را در نظر داشته باشند. از طرفی دیگر، هیچ کشوری به غیر از کشوهایی که رهبران و بزرگانِ KKK در آنان ساکن هستند مهاجرین، پناهندگان، و دانشجویان ایرانی را نمیپذیرد - زیرا فقط عوامل کو کلاکس کلن هستند که با نفوذ خود در دفاتر دولتی راه مهاجرت را برای ایرانیان باز میکنند. و مسلّماً وقتی شخصی به کشور دیگری مهاجرت میکند، زن، دختر، و خواهر خود را هم به آنجا خواهد برد - و این دقیقاً همان چیزیست که عوامل کوکلاکس کِلَن در انتظارش نشسته اند: زن یا دختر ایرانی. در این موارد، بر خلاف آنچه که مهاجران انتظارش را دارند، جنگ و دعوا در کشور مقصد در انتظار آنان است؛ عدّه ای از مردان غربی میخواهند او را از پا درآورند تا به همسر او دسترسی پیدا کنند.

با استفاده از رسانه های جمعی، سیاستمداران فضای رعب و وحشت در عموم ایجاد میکنند:

   ویروسِ ایبولا (ebola) همه-گیر شده و تا کنون 10,000 نفر را کشته است.

مسلّماً هیچکس نمیتواند خود را قرنطینه کند یا برای جلوگیری از ابتلا به ویروس با تمام دنیا قطع رابطه کند. در نتیجه، احتمال ابتلا به ویروسهای کشنده مردم را در حالت رعب و وحشت دائمی نگه خواهد داشت. این حالت را فضای رعب و وحشت مینامند. 
و در حالت ترس و استرس، منطق به درستی عمل نمیکند و آدم دائماً به فکر راه فرار است. در چنین حالتی، بیشتر احتمال دارد که آدم به اوّلین قهرمانی که از سر برسد اعتماد کند یا هر راهی که جلوی او قرار دهند را انتخاب کند. 
یکی از موفّقترین کاربردهای این شِگِرد، سیستم گذارش احتمال حملات تروریستی در امریکا بود. سیستم گذارش احتمال حملات تروریستی پس از حملات 11 سپتامبر در امریکا به کار گذاشته بود تا مردم امریکا را از حد و میزان حملات تروریستی آگاه سازد. این سیستم احتمال حملات تروریستی را به پنج مقطع تقسیم میکرد(تصویر پائین). با استفاده از این سیستم٬ دولت امریکا وضعیت خطر را به طور روزانه به مردم امریکا اطلّاع میداد. با اینکه ظاهراً این سیستم برای مطلّع ساختن مردم امریکا از سطح امنیت ملّی طرّاحی شده بود، منتقدان معتقد بودند که این سیستم موجب فضای رعب و وحشت در امریکا شده: هر لحظه ممکن است تروریستها به امریکا حمله کنند و مردم را به کشتن بدهند؛ امنیت شما هر لحظه در خطر است و حمله از هر جهت احتمال دارد.   
           
                    
  


   


                  
پوستر بالا از جنگ جهانی دوّم خطر حملات فاشیست را حتمی اعلام میدارد. بالای پوستر نوشته است: "اخطار!" پائین پوستر نوشته است: "خانه های ما در خطر هستند!" با اینکه خطر حملات آلمان و ژاپن در آن زمان وجود داشت٬ رساندن چنین اعلاناتی به مردم موجب فضای رعب و وحشتِ کلّی میشود.
۰ نظر ۰۵ ژوئن ۱۵ ، ۱۵:۳۷
قادر قوتی

از انسانیت انداختن به وسیلۀ پُراپُگندا

جمعه, ۵ ژوئن ۲۰۱۵، ۰۳:۲۰ ب.ظ

یکی از خطرناکترین کاربردهای پُراپُگَندا (استفاده از منطقِ غلط یا بازی با احساسات مردم) در از انسانیت انداختن گروهی از مردم در نظرِ گروهی دیگر است. این گروه ممکن است یک گروه مذهبی، ملّی، نژادی، یا فرهنگی باشد. در این نوع پِراپوگندا، پِراپوگندیست (فردی که مسئول برگذاریِ پِراپوگندا میباشد) سعی میکند، در نزدِ مخاطبِ خود، گروه مورد هدف را کمتر از انسان یا با خصوصیات و ویژگیهای پس-رفته و عقب-اُفتاده جلوه دهد.    

 

               Florence

 انگلیسیهای مقیم امریکا سعی میکردند ایرلندیهای مقیم امریکا را به عنوانِ یک ملّت نسناس نمایان کنند. در تصویر بالا٬ صورت خانم فلورانس نایتینگل (در سمت چپ) با چهرهٔ ساختگی بِرِجِت مَک بوروزِر (درسمت راست) مقایسه شده است. خانم فلورانس نایتینگل یک انگلیسی را نمایان میکنند و چهرهٔ تخیّلیِ بِرِجِت مَک بوروزِر به عنوان نمایندهٔ یک ایرلندی به تصویر کشیده شده است.

 

 

 

                  Mutual Regard

 در تصویر بالا٬ صورت مردِ ایرلندی به شکلی طراحی شده است که به صورت یک شامپانزه شبیه باشد.

 

 

renfield concept 1

 تصویر بالا هم سعی میکند وجه مشترکی بینِ ایرلندی ها و سگ به نمایش بگذارد.

 

 


 این برنامه به دلایل مختلف در طول تاریخ تکرار شده است. در برخی از موارد، این برنامه برای راه اندازی جنگ یا ترویج ضرب و شتم برعلیه گروهی به کار گرفته شده.  

 

 

 

نوشتهٔ این پوستر از جنگ جهانی اوّل میگوید: "صِربِستان باید بمیرد!"

 

 

 

 

                           

  پوسترِ بالا سعی میکند ضرب و شتم را برعلیه چینی های مقیم امریکا ترویج دهد. بر طبق نوشته٬ سفیدپوستهای امریکایی نبایستی اجازهٔ حرف زدن را به چینیهای مقیم امریکا بدهند. تفاوتِ بین صورت حقیقی مرد سفیدپوست و تصویر غیر عادّی و کارتونیِ مرد چینی را در نظر داشته باشید.

 

  

 در پُراپُگَندای نظامی، از انسانیت انداختن دشمن ریسکهای زیادی را به همراه دارد و ممکن است تنیجهٔ معکوس بدهد. حیوان-سازی از دشمن ممکن است رُعب و وحشت در مردم ایجاد کند؛ کمتر کسی پیدا میشود که حاضر باشد با یک حیوان جنگ کند. اغلب آدمها آمادگی جنگ با حیوانات را ندارند. یک حیوان ممکن است چنگال، شاخ، یا دندانهای تیز داشته باشد؛ یک حیوان ممکن است بتواند از ارتفاع بپرد یا از دور به آدم حمله کند؛ یک حیوان ممکن است بتواند مثل مار آدم را حلقه کند. در کُل، حیوانات قابلیتها و تواناییهایی را دارند که انسانها باآنان آشنا نیستند. به علاوه، فهم و دلسوزی در وحش وجود ندارند. این ارکان، روی هم رفته، ممکن است سربازان را از دشمن بترسانند.   

در موارد دیگر، پُراپُگَندای از انسانیت اندازی برای برنامه های سیاسی یا سوا کردن گروهی از گروه دیگر به کار رفته است. برای سوا کردن گروهی از گروه دیگر، از انسانیت انداختن این گروهها در نزدِ یکدیگر کافی است تا روابط به کلّی یا به حد زیادی قطع شود. ولی، همانطور که شرح دادم، در صورتی که جنگ بین این دو گروه سر بگیرد، ممکن است افکار و باورهایی که این نوع برنامه در ذهن مردم میکارد نتیجهٔ معکوس بدهند.  

 

 

                                  

 تصویر بالا سابقهٔ پُراپُگَندای از انسانیت اندازی در امریکا را به وضوح به نمایش میگذارد. این تصویر جلد یک جعبه حشره کش است که از نفرتی که مردم امریکا نسبت به چینی های مقیم امریکا داشتند سوء استفاده کرده است. مثل خیلی از ملل غربی دیگر، ایالات متّحدهٔ امریکا تاریخچه ای از نفرت و بدبینی برعلیه خارجیها دارد. تصویر بالا یک فرد چینی را نشان میدهد که مویی مثل دم موش دارد. به نظر میرسد که این فرد چینی آماده به خوردن موش است و یک موش زنده در زیر شلوارک او در حرکت است. بالای تصویر نوشته است: " باید بروند. "  به نظر میرسد که این شعار بیشتر به مهاجرین چینی اشاره دارد، تا به موشها.

 

 

 در زمان جنگ جهانی دوّم، نمونه های بسیار زیادی از این نوع پُراپُگَندا بر علیه آلمانیها، ایتالیاییها، و ژاپنیها در امریکا مشاهده میشد. ولی به دلیل نژادپرستی و نظرات منفی که امریکاییها برعلیه نژادهای آسیایی - علی الخصوص آسیای شرقی - داشتند، ژاپنیها خیلی بیشتر از آلمانیها و ایتالیاییها مورد هدفِ پُراپُگَندای از انسانیت اندازی قرار میگرفتند. در نتیجه، نقاشیهایی نظیر پوسترهای پایین در زمان جنگ جهانی دوّم در امریکا شایع بودند.   

 

                                           

 در زمان جنگ جهانی دوّم٬ امریکاییها معمولاً ژاپنی ها را با دندانهای تیز٬ گوشهای کشیده و نوکدار٬ پیشانیهای تو-رفته٬ و خصوصیتهای وحشتناک دیگر به تصویر میکشیدند.

 



 

      پوستر بالا از جنگ جهانی دوّم چهره ای به آلمانیها میدهد و دشمن ایالات متّحده را مشخّص میکند. به دماغ پینوکیو-مانند و لب و لوچهٔ آویزان توجّه کنید.

                    پایین پوستر نوشته است: "دشمن این است."

 

    

 قابل اشاره است که اکثر این موارد برای سرگرمی و لذّتی که به گوینده میدادند تولید میشدند، نه برای به انجام رساندن برنامهٔ خاصّی. البتّه که همهٔ این موارد در داخل امریکا برای مخاطبین امریکایی پخش میشدند، نه برای مخاطبین ژاپنی و آلمانی. ولی، مشکل این نوع اعمال این است که رسانه هایی که برای پخش چنین مطالبی استفاده میشوند فقط مخصوص به مخاطب داخلی نیستند. امکان دارد دشمن هم به این مطالب دسترسی پیدا کند و از این مطالب بر علیه آنان استفاده کند. امپراتور ژاپن را 'آدم میمون' خطاب کردن، دشنام دادن، و تمسخر ژاپنی ها به امریکاییها لذّت میداد؛ ولی، وقتی این پوسترها به دست ژاپنی ها میرسید، ارادهٔ آنان برای ادامه به جنگ قویتر میشد. به علاوه، نژادهایی که مورد بی-احترامی و آزار و اذیت قرار میگرفتند در جماعت امریکایی هم وجود داشتند؛ اینگونه رفتار این گروهها را از جمعیت امریکایی سوا میکرد و آنان را از همکاری در جنگ منصرف میساخت.  

از طرف آلمان، آلمانیها پُراپُگَندای از انسانیت اندازی را بر علیه جهودها و دیگر نژادهای غیر آلمانی و غیر سفیدپوست راه-اندازی میکردند. وقتی گروهی به انسانیت گروه دیگری شک کند، دیگر اعتراضی به جنایتهایی که بر علیه آنان میشود نمیکند.    

 

   

 

 عکسهای بالا از یک کتابچهٔ اِس اِس از زمان‌ آلمان تحت رهبری هیتلر میباشند. در این صفحه٬ صورتهای یک زن و مرد آلمانی با صورتهای افرادی از نژادهای غیر آلمانی مقایسه شده اند. بالای پوستر نوشته شده است: "آیا میشود یک نوع آدم در این بدنهای متفاوت زنده باشد؟" در اینجا، انسانیت غیر آلمانیها به طور واضح زیر سؤال برده شده است.

 

 

      

 در فیلمِ پُراپوگَندا٬ یهودیِ ابدی٬ که در سال ۱۹۴۰ برعلیه جهودها ساخته شده بود٬ آلمانیها مردم یهودی را به موش تشبیه کرده بودند.

  

 

 



 

عکس بالا جلد کتابی به نام 'آیین نامهٔ بزرگانِ صهیون٬' مطلب دروغینی دربارهٔ برنامهٔ یهودیها برای به تصرف درآوردن کل دنیا٬ میباشد. گروههای مختلف ضد یهودی این مطلب دروغین را برای کسب حمایت از برنامه های قتل و عام جمعی بر علیه جهودها ضمیمه قرار داده اند.

 

 

پُراپُگَندای از انسانیت اندازی در دنیای امروز:

پُراپُگَندای از انسانیت اندازی در دنیای امروزی هم زیاد پیدا میشود - هرچند که پُراپُگَندایِ از انسانیت اندازی در دنیای نوین خیلی نرمتر به انجام میرسد و به سختی قابل تشخیص است. در خیلی از این موارد٬ علی الخصوص در مواردی که مردان غربی بر علیه ایرانیان راه-اندازی میکنند٬ پُراپُگَندایِ از انسانیت اندازی برای خوار کردن مردان ایرانی در نزد خانمهای ایرانی به کار میرود. وقتی دعوا سَرِ زنان باشد٬ مردان غربی سعی میکنند خانمهای ایرانی را از مردان ایرانی زده کنند. از طرفی دیگر٬ مردان غربی سعی میکنند نظر زنان و دختران ایرانی را به سمت خود جلب کنند. برای به انجام رساندن این برنامه٬ مردان غربی قصد دارند ایرانیان را به عنوان ملّتِ کمتر از آدم یا به عنوان نژادِ عقب-اُفتاده جلوه دهند و ملّت غربی را به عنوان تنها مردم پیشرفته نمایان کنند - به این امید که خانمهای ایرانی مردان غربی را برای زاد و ولد انتخاب کنند.

 

                     

                   خیلی از هنرمندان مبلغ کلانی پول دریافت میکنند تا مدل مو٬ آرایش٬ یا تیپ خاصّی را به مد برسانند. متأسفانه٬ خیلی از این هنرمندان اصلاً خبر ندارند برای چه برنامه ای به کار گرفته شده اند.  

 

 

برای اثبات برتریِ برخی از نژادها نسبت به نژادهای دیگر٬ تئوریهای دروغینی در طول تاریخ علوم جامعه شناسی و زیست شناسی دربارهٔ نحوهٔ پیدایش و رشد و ترقّیِ بشر ارائه داده شده اند. یکی از بارزترین نمونه های این تئوریهای دروغین اظهار میدارد که بلوندهای چشم-آبی نژاد برتر و کاملتری هستند. مردان اروپایی باور دارند که با این تئوریهای دروغین میتوانند خانمهای ایرانی را اغفال کنند که٬ برای بهبودی بخشیدن به نسل بعدی خود٬ از مردان اروپایی بچّه-دار شوند. تئوریهای دروغین دیگر اظهار میدارند رنگ مویِ بلوند و رنگ چشم آبی در اثر استعمال مشروبات الکلی پدید آمده اند و٬ در نتیجه٬ شما هم میتوانید با مصرف مشروبات الکلی رنگ پوست و موی خود را تغییر دهید. این تئوریهای دروغین٬ نیز٬ برای چیزخور کردن و الکلی کردن مردم ایرانی (از انسانیت انداختن آنان در حقیقت) ساخته شده اند. 

همانطور که در پاراگراف قبلی اشاره شد٬ در برخی از موارد٬ پُراپُگَندایِ از انسانیت اندازی به قصدِ حقیقتاً از آدمیت انداختن گروهی از مردم هم به کار گرفته شده است. این به این معنی است که پِراپوگَندیست سعی کرده گروه مورد هدف را در حقیقت از انسانیت بیاَندازد و صفات آدمی را در آنان از بین ببرد. این برنامه خیلی هزینه میبرد و انجام آن خیلی سخت است. به علاوه٬ پِراپوگَندایی که برای چنین برنامه ای به کار میرود از نوع دیگری است و با نمونه های بالا فرق دارد. برای تکمیل چنین برنامه ای٬ از پُراپُگَندا در کنار عملیات روانی٬ نظامی٬ و برنامه های اقتصادی و سیاسیِ دیگر استفاده میشود تا برنامه به اتمام برسد. 

۰ نظر ۰۵ ژوئن ۱۵ ، ۱۵:۲۰
قادر قوتی